همه ما فکر میکنیم غذای مامان خودمون از همه غذاها خوشمزه تره ،آخه چون از وقتی چشم باز کردیم ذائقه ما با آشپزی اونا شکل گرفته، مامانایی که برای آشپزی شون وقت میذاشتن، مامانایی که هر وقت دستور آشپزی رو ازشون می پرسیدی میگفتن مامان جان ، من همه رو چشمی میریزم خودت نگاه کن یاد می گیری من که هر چی نگاه کردم آخرش نفهمیدم برای اینکه یه کوفته وا نره باید چی کار کرد ، چه جوری می شه دلمه برگ رو پیچید که با نظم و ترتیب در قابلمه جا خوش کنن یا قرمه سبزی چه جوری میشه که به اصطلاح جا می افته و خوشمزه از آب در میاد که هر چی می خوری سیر نمیشی؟ درسته که برنامه غذایی رو مثل امروزی ها روی کاغذ نمی نوشتن روی یخچال نمی چسبوندن ولی حواسشون بود که تو هفته چند بار از آشپزی رو به آش پزی اختصاص بدن چند بار تو هفته سبزی و گوشت و.. بپزن .مامان من هیچ وقت به غذای رستوران عقیده ای نداشت اون دلش میخواست صبح زود بره یه کیلو سبزی تازه قرمه رو بگیره و با وسواس پاک کنه و بشوره و خورد کنه و بعد به اصطلاح خودش خورشت رو از ساعت ساعت 7 صبح بار بزاره و ساعت 2 بعد از ظهر با یه پلوی زعفرونی یه پلو خورشتی تحویلت بده که بشه همون که گفتم هر چی می خوری سیر نمیشی. خدا بیامرزه مادربزرگم رو ما بهش میگفتیم ننه جون، با اینکه سواد خواندن و نوشتن هم نداشت همیشه با زبون شیرین ترکی میگفت ننه جان هیچ چی غذای خونه نمیشه، غذا علاوه بر ظاهرش یه باطن هم داره باید وقتی غذا رو میخوری علاوه بر اینکه سیر میشی حال دلت رو هم خوب کنه . بوی غذا وقتی تو خونه پخش میشه یعنی بین آدم های اون خونه مهر و محبت وجود داره و... ما دیگه تقریبا کلمه به کلمه حرفای ننه جون رو از حفظ بودیم.یادمه وقت هایی هم که برای گردش به دل طبیعت میزدیم بعد از پهن کردن زیر اندازها زیر سایه درخت و افزودن چند بالشت و پتو به ضیافت، آقایون با شلوار پیژامه تکیه بر تخت سلطنت مشغول پاسور بازی و شکستن تخمه می شدند اون طرف تر، توپ پلاستیکی با راه راه صورتی هم پای ثابت بازی های کودکانه ما .حالا دیگر نوبت مامانا بود که با چادر به کمر گره زده مشغول آماده کردن غذا بشوند یادمه غذای سر آشپز تو بیشتر پارک رفتن های ما ، کتلت با سبزی خورن و نون تازه یا لوبیا پلو با سالاد شیرازی بود. بعدش هم که بساط آش رو علم می کردن و آش پزها مشغول پختن آش روی آتش هیزم می شدند و تا آش رو نمی خوردیم به ترک محل رضایت نمی دادیم. اون روزا خیلی خبری از جوجه درست کردن روی منقل .. نبود یادمه چند باری به اصرار ما بچه ها بابام راضی شد جوجه درست کنه خانواده هایی که اطراف ما بودن اگه بیشتر از ما از اون جوجه نخورده باشن ،کمتر نخوردن .آخه بابام همیشه میگفتن بوی جوجه و کباب پخش میشه ممکنه کسی دلش بخاد.
حالا از اون روزا حدود 15تا 20سال گذشته . این روزا دیگه خیلی کسی به آشپزی و آشپزخانه و آشپز، تو خونه ها توجه ای نداره هر چی از آشپزی می دونیم به پیج های آشپزی و وسایل لوکس آشپزخانه ختم میشه حالا که خودم مادر شدم می فهمم که آشپزی چه ارزشی داره و یه خانم خونه چقدر وقت باید صرف آماده کردن غذا برای اعضای خانواده بکنه و بعد از پهن کردن سفره زحمت چند ساعته در طرفه العینی محو بشه و نهایت با یه دستت درد نکنه همه چیز تموم بشه. تازه این قسمت خوب ماجراست .گاهاً که وقت نمیکنم بعد از مشغله کاری غذا درست کنم و تا غذا نداریم میگم زنگ بزنید غذا سفارش بدید از خودم می پرسم چه بلای داریم سر خودمون و بچه هامون می آریم .این غذاها اون طعم و بوی غذای های مامان پز رو نداره یه جورایی آرزوی بچه های این دوره و زمونه شده که به جای رستوران رفتن برن پارک و غذای خونگی بخورن و اون حال وهوای بکر طبیعت رو تجربه کنن البته که هر چی وضع مالی خانواده ها بهتر باشه این حسرت به دلی بیشتر خودش رو تو دل بچه ها نشون میده و قص علی هذا......
آره حالا دیگه خیلی چیزها عوض شده حتی آشپزی هم دیگه اون آشپزی نیست