بنگ شی هیوک بی هیچ اتلاف وقت چند عکس را از کشوی میز کارش بیرون کشید و روی میز گذاشت . عکس ها همگی پشت سر هم گرفته شده بودند . توی اولی ووک کتش را در می آورد و در دومی روی شانه ی سوک می انداخت و توی سومی دستش را روی شانه ی سوک گذاشته بود. سوک یاد آن روز افتاد . از زاویه ی عکس ها مطمئن بود کار پارک یوری ست . احساس می کرد منجمد شده است.
بنگ شی هیوک گفت: منتشر کردن اینا هم آینده ی کاری تو و هم کسی که توی این عکسه رو به لجن می کشه . شهرت هر دو تون از بین میره ، رابطه ی یه دختر بیست ساله با کسی که بیشتر از پونزده سال از خودش بزرگ تره تیتر خیلی خوبی برای روزنامه ها میشه ، اما ما نمی تونیم بذاریم این اتفاق بیوفته مگه نه؟ نمی تونیم یه نویسنده ی جوون و با استعداد رو فقط به خاطر اینکه لی دونگ ووک بهش علاقه داره از کار بی کار کنیم .
- اون به من علاقه ای نداره
- طرفداراش بعد از دیدن این عکس ها همچین فکری نمی کنن
- از من چی میخواید
- با بی تی اس خداحافظی کن ، دست به سرشون کن ، بهشون بگو برای دیدنشون وقت نداری
- اخه چرا
- چون من وقت ندارم همچین گندکاریایی رو تمیز کنم ، باید تا حالا فهمیده باشی که گرفتن چنین عکسایی برای خبرنگارا اصلا سخت نیست
- ولی من با هیچ کدومشون رابطه ای ندارم
- با لی دونگ ووک هم نداری ، عاقل باش و کاری که گفتم بکن ، از شهرتی که به سختی به دست آوردی محافظت کن ، چنین فرصتی برای نویسنده ها تو دهه ی بیست سالگی به وجود نمیاد
- اگه قبول نکنم اونوقت چه اتفاقی میوفته؟
- مجبور میشم کاری کنم که این عکسا منتشر بشن و اونقدر پول میدم که مطمئن شم منیجر های تازه کار تو و اون پسر با هیچ رقمی نتونن جمع و جورش کنن ، ولی کاری نکن که کار به اونجا ها بکشه ، این همه پول که قراره بره تو جیب خبرنگارا میتونه مال تو باشه
- ممنون ولی من واقعا رابطه ای با لی دونگ ووک ندارم که بخوام نگرانش باشم
یئون سوک بلند شد که برود . اما بنگ پی دی نیم گفت : اگه بعد از اینکه کلی شایعه درباره ی رابطه ت با لی دونگ ووک پخش شد و شهرتت از بین رفت، عکسی ازت با اونا منتشر بشه میدونی چی میشه؟ اتفاقی برای هیچ کدوم اونا نمی افته ولی تو تبدیل به کسی میشی که سعی میکنه با افراد مشهور وارد رابطه بشه ، طرفداراشون تیکه تیکه ت می کنن و تو به خاطر شهرت از بین رفته ت یه طرفدار هم نداری که ازت دفاع کنه . اون وقت فکر کردی باز می تونی نزدیک شون بشی؟
یئون سوک قصد داشت از جایش بلند شود و از اتاق بیرون برود که با یک جمله ی بنگ شی هیوک سر جایش میخ کوب شد.
- می خوای کاری کنم که زیاد ببینی شون؟
یئون سوک حدس زد که باید با او مخالفت کند ، حالا هر چه که قرار باشد بگوید. عقل چنین حکمی می کند. اما صبر کرد تا حداقل پیشنهاد او را بشنود.
- می تونیم تو رو به عنوان کارآموز بپذیریم ، دنبال چند تا ایدل جایگزین برای اونا هستیم، چهره ت کاملا مناسب این کاره و صدات کلا یه لول دیگه س ، به نظرم با توانایی ای که توی نوشتن داری حتی آهنگ ها رو هم بتونی خودت بنویسی ، اون وقت اجازه می دم موقع تمرین های ورزشی یا موسیقی کنارشون باشی ، اگه خواستین حتی می ذارم یواشکی قرار بذارید و خودم مطمئن میشم کسی متوجه نشه ... نظرت چیه؟
یئون سوک انتظار هر وقاحتی را داشت ، جز این یکی. از عصبانیت قرمز شده بود و باورش نمی شد چنین چیزی شنیده است.
- یعنی میگید که برای دیدن دوستام باید برده ی کمپانی شما بشم؟ واقعا گاهی کره حسابی ادمو شگفت زده می کنه
- تو مشهور و ثروتمند میشی
- من مشهور و ثروتمند "هستم" و راستشو بخواید خیلی هم چیز آشغالیه
- میتونی تمام وقت کنار کسایی باشی که دوسشون داری
- اونا خودشونم اون قدری وقت ندارن که مثل ادم کنار هم باشن ، مدام دارن از خستگی غش می کنن و زیر تمرین های طاقت فرسا جون میدن و برای فیلم برداری اماده میشن ، ولی همه ی اینا به کنار؛ من بی تی اس رو دوست دارم اما ، خودم رو خیلی بیشتر دوست دارم. جوونی و استعداد هامو برای چنین چیزی هدر نمیدم ، رقصیدن ارزوی من نیست
- پس بذار اونا به ارزوشون برسن ، براشون دردسر درست نکن و از همه مهم تر ، حتی فکر قرار گذاشتن باهاشون رو هم نکن
سوک از جا بلند شد و به سمت در رفت ولی در اخرین لحظه برگشت و گفت: با بچه های خودتم همچین کاری می کنی؟ قلبشونو درمیاری تا مثل عروسک های چوبی روی صحنه تاب بخورن؟ وقتی هم پای عروسکت شکست میندازی ش دور و یدونه جدید می سازی؟ تو پدرژپتویی هستی که ارزو داره عروسک هاش هیچ وقت زنده نشن...
بنگ شی هیوک خندید و جواب داد: برای همینه که از بچه دار شدن بدم میاد...
قسمت بعدی:
قسمت قبلی:
