ویرگول
ورودثبت نام
elmariachiii_bts
elmariachiii_bts
خواندن ۳ دقیقه·۳ سال پیش

بولگاری و خون 47 (سوک غیب می شود)

روز آخر کار سوک سر پروژه ی گابلین بود. همه چیز خیلی خوب پیش می رفت و کار بدون هیچ درگیری ای پایان یافته بود. سوک می دانست که قبل از شروع شدن تور به بی تی اس حتما چند روزی مرخصی می دهند و توی ذهنش مدام نقشه می کشید که اوقات فراغتشان را باید چطور بگذرانند. با خودش گفت: کاش می شد دورهم بریم شهربازی

ولی ناگهان یاد حرف های بنگ شی هیوک افتاد و به خودش لرزید. پیش خودش فکر کرد که بنگ شی هیوک ادمی نیست که چنین کاری با او بکند ، شاید هم بود، نمی شد سر اینده ووک که تازه در استانه ی چهل سالگی مشهور شده بود ریسک کرد. به این نتیجه رسید که بهتر است اوقات فراغتش را با سئون هی بگذراند ؛ ولی یادش امد سئون هی هم چند روز دیگر با آنها عازم تور جهانی ست و احتمالا کلی کار دارد. احساس تنهایی عجیبی می کرد. از خودش پرسید: مگه من همیشه توی زندگی م همین قدر تنها نبودم؟ پس چرا الان برام اینقدر سخته؟

در همین افکار بود که به پارکینگ رسید. با ووک بی حواس خداحافظی کرد. سرش را به نشانه ی تایید تکان داد و زیر لب گفت: باید بذارم اونا هم به ارزو هاشون برسن ، من همونجا تصمیممو گرفتم ، به جای اونا کارمو انتخاب کردمو اینم عواقبشه

بعد انگار ته دلش خوب قرص نشده باشد با خودش گفت: ولی حداقل باید برای اخرین بار تا فرودگاه بدرقه شون کنم... اره

کارگردان جانگ که پشت سر سوک بود صدایش کرد و گفت: خانم ای یون سوک ، می خواید برسونمتون؟

سوک گفت: نه ممنون

کارگردان دستش را گرفت و به کناری کشید. سوک وحشت کرده بود و نمی دانست چخبر است سعی کرد کارگردان را هل بدهد که موفق نشد ، کارگردان او را به دیوار کوبید و صورتش را به او نزدیک کرد. سوک توی صورتش تف انداخت و پایش را محکم لگد کرد. ارزو کرد کاش کفش پاشنه بلند پوشیده بود و با پاشنه اش پای کارگردان را به زمین می دوخت.

کارگردان جانگ مغرور سوک را روی زمین انداخت و زیر مشت و لگد گرفت. سوک مدام جیغ می زد و سعی می کرد فرار کند ولی موفق نمی شد.

ووک پشت یکی از ستون ها قایم شده بود و صدای جیغ های سوک را می شنید ، اما جرئت نداشت جلو برود و کمکی بکند. کارگردان جانگ ، فرد قدرتمندی بود و او تازه در دنیای بازیگری اندک شهرتی کسب کرده بود. اگر در استانه ی چهل سالگی با نفوذ کارگردان جانگ از دنیای بازیگری حذف می شد ، دیگر هرگز فرصتی برای برگشت پیدا نمی کرد. از خودش به خاطر اینکه در ان لحظه به چنین چیزهایی فکر می کند بدش امد. از پشت ستون فرار کرد تا صدای مشت های کارگردان و جیغ های سوک را نشنود. وقتی از پارکینگ خارج شد هوا حسابی تاریک بود و برف می آمد.

همان لحظه ماشینی توی پارکینگ پیچید و نور چراغ های جلویش روی کارگردان جانگ افتاد . کارگردان صورتش را پوشاند و به سرعت از در پشتی فرار کرد. سوک برای ده دقیقه ای با صورت خونی روی زمین افتاده بود و تکان نمی خورد. ووک به پارکینگ برگشت. با دیدن سوک وحشت کرد و او را به بیمارستان برد. سه تا از دنده های سوک شکسته بود و هر نفسی که می کشید جهنم را جلوی چشم هایش می اورد. روز بعد با مدیر برنامه اش تماس گرفت و با صدایی که از ته چاه در می امد گفت که برای مدتی کار نمی کند ، برایش دنبال یک خانه بگردد و به مادربزرگش خبر بدهد که چند روزی خانه نمی آید و پیش دوستش می ماند ...


قسمت بعدی:

https://vrgl.ir/MbiWR

قسمت قبلی:

https://vrgl.ir/BPdD2
ووکلی دونگ ووکبی تی استور جهانی بی تی اسخون
ما توی اینستاگرام هم صفحه داریم: @elmariachiii_bts
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید