ویرگول
ورودثبت نام
elmariachiii_bts
elmariachiii_bts
خواندن ۶ دقیقه·۳ سال پیش

بولگاری و خون 69 (بولگاری و خون!)

شب بود. درست همین پریروز بود که خطر وحشتناکی را از سر گذرانده بودند اما تصمیم گرفتند خیلی زود همه چیز را فراموش کنند؛ بنگ پی دی نیم گفت که تا سه روز اینده ویدیو را هر جور هست میگیرند و برایش مریضی کسی اهمیت ندارد ، کوک و جین باید پارت خودشان را لب بزنند.

سوک تمام روز قبل را تلاش کرده بود تا با کارگردان جانگ رو به رو نشود. این طور به نظر می رسید که هر کسی می خواهد روی واقعیتی دردناک سرپوش بگذارد ولی فرار از بدبختی در این دنیا حقیقتا جرم بزرگی به حساب می آید و تاوان سهمگینی دارد.

بی خبر از اتفاقات پیش رو همه به رستوران جزیره رفته بودند تا دور هم نوشیدنی بخورند . به جز کوک ، جین و سوک که چون سرماخورده بودند توی مسافرخانه ماندند. جین و کوک پشت پنجره ایستاده بودند و سوک را تماشا می کردند که کنار نرده ها ایستاده بود و دریا را تماشا می کرد. موهایش در باد تکان می خورد و با پیراهن لیمویی بلندش وسط نورافکن های نارنجی می درخشید.

کوک گفت: می خوام همین امشب ازش بخوام باهام قرار بذاره

جین خندید و جواب داد: با این صدات؟

اوضاع جین هم خیلی بهتر نبود.

کوک گفت: هر چقدر بهتر شیم بیشتر درگیر کار میشیم و اونم درگیر کارای خودشه ، دیگه این فرصت پیش نمیاد.

کوک تی شرت مشکی اش را پوشید و شلوار جینش را به پا کرد کمی ادوکلن بولگاری به خودش زد و در را باز کرد که برود ولی در لحظه ی آخر برگشت ، رو به جین کرد و گفت : ساعتتو بهم قرض میدی؟

جین دستش را عقب کشید و گفت : نمی خوام

کوک خودش را روی جین انداخت و پس از یک دعوای مفصل ساعت را کش رفت و فرار کرد .

فن فیک کوک

جین رفت توی راه رو و فریاد زد :"امیدوارم بهت جواب منفی بده ، فهمیدی؟" و خندید . برگشت داخل تا از پشت پنجره همه چیز را تماشا کند . ولی چیزی که از پشت پنجره می دید باور کردنی نبود ؛ کارگردان جانگ که از مهمانی به تنهایی برگشته بود مست و پاتیل به سوک نزدیک شد و
از پشت دست هایش را گرفت ، سوک دست های کارگردان را از دور بدنش باز کرد ولی نتوانست حرکت کند یک دستش را بر زانویش گذاشت و با دست دیگر سینه اش را چنگ زد . به سختی نفس میکشید و هر چه تلاش کرد حتی نتوانست یک جیغ کوتاه بکشد یا کمک بخواهد ، کارگردان دوباره به او حمله کرد و او را روی زمین انداخت. جین دیگر منتظر نماند در اتاق را باز کرد و به سرعت از پله ها پایین دوید.

وقتی رسید کوک کارگردان را زیر مشت و لگد گرفته بود و خون از صورت کارگردان جانگ جاری بود، موهای کوک روی صورتش سایه انداخته و چهره اش که از شدت عصبانیت قرمز شده بود دیده نمی شد ؛ آن طرف تر سوک روی زمین افتاده و به این صحنه خیره مانده بود.چیزی حس نمی کرد، نه دلش خنک می شد نه دلش برای فک کارگردان که داشت زیر ضربات کوک خورد میشد می سوخت. به تحقیری که شده بود فکر می کرد و از کوک خجالت می کشید. جین دست کوک را که برای مشت بعدی بالا آمده بود توی هوا گرفت ، کارگردان دیگر بیهوش شده بود .

کوک به سمت سوک رفت اما جرئت نکرد حرفی بزند ، دختر بیچاره انگار با چشم باز مرده بود. یک دست سوک را دور گردن خودش انداخت ، زیر بغلش را گرفت و کمک کرد که از روی زمین بلند شود . همین که به مسافرخانه رسیدند سوک به ناگاه دستش را از دور گردن کوک کشید و توی دستشویی دوید و بالا اورد . همان طور که صورتش را می شست به گریه افتاد. کم کم صدای گریه اش بلند تر و بلند تر شد و به ناله گرایید، کوک که صدا را شنید جلو رفت و در آغوشش گرفت . سوک گریه نمی کرد ، این طور به نظر می رسید که به جای همه ی جیغ هایی که به خاطر نفس تنگی اش نتوانسته بود بزند ناله می کند. انگار جگرش درحال سوختن بود ؛ انگار درد می کشید. وقتی از دستشویی بیرون آمدند سوک ارام حرکت می کرد و به سختی قدم برمیداشت ، کوک انگار که انتظار داشته باشد او هر لحظه روی زمین بیوفتد با فاصله ی کمی کنارش حرکت میکرد ؛یک دستش را با فاصله دور کمرش نگه داشته بود که مبادا بیوفتد و با دست دیگرش بازویش را گرفته بود تا بتواند از پله ها بالا برود.

جین بالای پله ها در اتاق را باز کرده و یک لیوان آب را آماده توی دست نگه داشته بود . کوک یئون سوک را روی تخت نشاند ، لیوان آب را از جین گرفت و به او داد.

جین گفت : خوبی؟

سوک در حالی که به لیوان آب نگاه می کرد با طمانینه سر تکان داد. جین رو به کوک کرد و گفت : ما باید بریم تا راحت باشه.

کوک بلند شد و پشت سر جین از اتاق بیرون رفت ولی در اخرین لحظه سرش را توی اتاق کرد و گفت: درو قفل کن.

جین دست کوک را کشید و به اتاق خودشان برد . وقتی مطمئن شد سوک صدایشان را نمی شنود گفت: می خوای با کارگردان چیکار کنی؟

- نمی دونم

- اگه فردا بلند شه بره ازت شکایت کنه چی؟

- نمی دونم

- نمی دونم دیگه چیه؟

کوک در سکوت کامل یک بطری آب جو از توی یخچال برداشت و با دقت توی لیوان ریخت

- اگه بره و ازت شکایت کنه نابود میشی ، دیگه عمرا بتونی بخونی

- مهم نیست

- چطور مهم نیست ، این که فقط مسئله ی تو یا من نیست ، مسئله ی بی تی اسه

- باید چیکار میکردم ؟ وایمیستادم و نگاه می کردم؟

- من نمی گم باید وایمیستادی و نگاه می کردی ، ولی میشد جلوشو بگیری بدون اینکه کتکش بزنی ، یارو مست بود ، اگه نزده بودی ش میتونستیم الان بریم و ازش شکایت کنیم

- میدونی چی گفت؟ گفت این دفعه نمی ذارم دربری ، میفهمی؟ اولین باری نبود که همچین کاری می کرد

جین دیگر حرفی نزد. چند دقیقه ی بعد اول صدای خنده و داد و بیداد ، سپس آژیر پلیس و پچ پچ از راهرو های مسافرخانه بلند شد. وقتی تهیونگ و هوپی وارد اتاق شدند کوک خوابش برده بود و جین خودش را به خواب زده بود.

جیمین و نامجون و شوگا اخر از همه رسیدند؛ می خواستند از بقیه بپرسند که چه اتفاقی افتاده ولی همه خواب بودند . پس این سه نفر هم از رفتن به اتاق خودشان امتناع کردند و هر کدام در گوشه ای از اتاق خوابشان برد.

جین وقتی مطمئن شد همه خوابیده اند از جا بلند شد ، روی همه پتو انداخت و کفش هایشان را از پایشان دراورد. سپس به سمت کوک رفت، پتویی را که رویش انداخته بود تا روی گردن کوک بالا کشید ، نگاهی به ساعتش که توی دست کوک بود انداخت ، شیشه ی ساعت سفید رنگش- که حالا به سرخی می زد - خرد شده بود و دیگر نمیشد عقربه ها را دید .

جین ساعت را به آرامی از دست کوک باز کرد و به دست خودش بست .



قسمت بعدی:

https://vrgl.ir/8BpQL

قسمت قبلی:

https://vrgl.ir/VV8q1
فن فیک جئون جونگکوکفن فیک کوکفن فیک بی تی اسجئون جونگ کوککیم سوکجین
ما توی اینستاگرام هم صفحه داریم: @elmariachiii_bts
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید