در بیمارستان پرستارها به چپ و راست می دویدند ، به سوک خون وصل می کردند و اتاق عمل را آماده می کردند. کوک پشت در اتاق عمل روی یک صندلی نشسته بود و به رو به رو خیره شده بود . جیهوپ خودش را بدو به او رساند و بی مقدمه پرسید: حالش چطوره؟
کوک سرش را بالا آورد و به محض دیدن جیهوپ زد زیر گریه. جیهوپ کنار کوک نشست و در آغوشش گرفت. حدود ده دقیقه ی بعد سوک را از اتاق عمل بیرون اوردند. جیهوپ و کوک هر دو از جا پریدند. جیهوپ با دیدن سوک جا خورد ، ولی خودش را از تک و تا نینداخت و رو به دکتر گفت: حالش چطوره؟
- خوشبختانه از سرشون عکس گرفتیم و مشخص شد شکستگی ای نداره ، بخیه زدن زخمش هم همین الان تموم شد . به خاطر اینکه پارگی دقیقا روی رگ اتفاق افتاده خون ریزی زیادی داشتن ولی حالشون خوبه ، وقتی تصفیه خونشون تموم شد میتونید ایشون رو ببینید ، نگران نباشید خطر کاملا رفع شده
جیهوپ تشکر کرد و به کوک گفت: دیدی؟ حالش خوب میشه ، پاک کن اشکاتو.
و آمد که دوباره کوک را بغل کند ولی وقتی دید دست ها و لباس کوک غرق خون است پشیمان شد.
- بیا بریم دستاتو بشوریم ، باید زنگ بزنم به جیمین بگم داره میاد برات یه دست لباس تمیز بیاره.
- جیمین هم میاد؟
- تمرین داشتیم ، ولی گفت هر جوری هست خودشو میرسونه
جیهوپ کوک را برد دستشویی و صورت و دست هایش را شست.
- چرا اینقدر بدنت سرده؟ سردته؟
- نه
- داری میلرزی ، حالت خوبه؟
- اوهوم
جیمین که از راه رسید جیهوپ کتش را روی شانه های کوک انداخته بود و داشت آرام اش میکرد. جیمین همین که رسید به سمت کوک رفت و دستش را روی زانوی کوک گذاشت و گفت: حالت خوبه؟
شلوار کوک که مشکی بود و تا آن لحظه معلوم نبود که چقدر خونی شده ، خونی را که جمع کرده بود به دست جیمین پس داد ، جیمین و جیهوپ هر دو وحشت کردند. کوک با صدایی آرام گفت: خون من نیست ،مال سوکه
جیمین که چشم هایش از تعجب گرد شده بود به جیهوپ نگاه کرد و دید اوضاع جیهوپ هم بهتر از خودش نیست. کوک ساک لباس را برداشت و به طرف دستشویی رفت ، جیهوپ از جا بلند شد و گفت: کمک نمی خوای؟
کوک گفت: نه
جیمین کنار جیهوپ نشست و به ارامی ، طوری که کوک که در حال دور شدن بود نشنود پرسید : مگه زخم سرش چقدر بده که اینقدر خون ریزی کرده؟
جیهوپ جواب داد: چون روی رگ بوده این قدر خون از دست داده ، ولی زخم بزرگی نبود
- حالش چطوره؟
- دکتر گفت بهتره
- اوف ، خداروشکر
جیهوپ کتش را تا زد و روی صندلی کناری گذاشت و همان طور که به کت نگاه می کرد گفت: تا حالا ندیده بودم کوک اینقدر بترسه
- منم ، خب دفعه ی قبل که سوک حالش بد شده بود هم خیلی ترسیده بود، همه مون ترسیده بودیم چون هرکاری می کردیم تبش پایین نمیومد ، ولی الان انگار خشک شده
_ اره ، باورم نمیشه که نفهمیدیم اون تب کردن ها عادی نیستن
_ این وسط باید نگران شایعه ها هم باشیم ، کوک نباید زیاد اینجا بمونه ؛ هر چند فکر نمی کنم فایده ی زیادی داشته باشه
_ از اتفاقات امروز جون سالم به در نمی بریم ، هر چی می خواست پخش بشه تا حالا شده
کوک هر چقدر منتظر شد سوک به هوش نیامد. جیهوپ کنارش رفت و گفت: باید برگردیم ، تو این اوضاع خوب نیست که تنها اینجا بمونی
کوک به جیهوپ نگاه کرد و گفت: من فقط یه روز دیگه وقت داشتم تا پیشش باشم
قسمت بعدی:
قسمت قبلی: