یک هفته ی بعد در روز هایی که اوج برنامه ی کاری بی تی اس بود سوک ترتیب حضورش در یک برنامه ی تلویزیونی را داد تا پس از مدتها بالاخره طی مصاحبه ای از همه ی واقعیت ها پرده بردارد. اما در استدیو درست چند دقیقه پیش از شروع برنامه خون دماغ شد و به جای لباس یقه ایستاده اش که کبودی های گردنش را می پوشاند اولین لباسی که از اتاق پرو به او دادند را پوشید و روی استیج رفت. رو استیج درباره ازار جنسی کارگردان ، کتک هایی که خورده بود و کوک صحبت کرد و با تمام دردی که داشت مصاحبه را به خوبی به اتمام رساند غافل از اینکه چتری هایش برای لحظه ای کنار رفته اند و زخم پیشانی اش مشخص شده و لباسی که به تن داشته کبودی های گردنش را نمی پوشانده است.
شایعه ها درباره ی کبودی روی گردنش و رابطه با کوک شدت گرفت و حتی فیلم سوار شدن کوک به امبولانسی که سوک توی آن بود در فضای مجازی به سرعت پخش شد. انگشت اتهام فقط و فقط به سمت کوک بود و بس.
عکس کوک با لباس و دست خونی دست به دست می چرخید و پیشانی چسب زده ی سوک در فضای مجازی ترند شده بود. مقالات مختلفی ارائه میشد اما همگی میگفتند که کوک و سوک رابطه دارند و در این رابطه کوک حتی از اسیب زدن به خود سوک هم ابایی نداشته است و چه بسا سوک از ترس کوک دست به شکایت نمی زند . بعضی مقالات هم می گفتند که سوک به خاطر علاقه ی فراوانی که به کوک دارد این داستان ها را سر هم می کند و حتی با اینکه مورد ضرب و شتم قرار گرفته حاضر به رها کردن کوک نیست.
سوک توی اتاقش داخل بیمارستان از این خبر ها جان به سر میشد که کوک در استانه ی در ظاهر شد و گفت: اومدم تا صبح پیشت بمونم
- برای چی اومدی اینجا؟ مگه خبرا رو نشنیدی؟
- میخوام پیش تو باشم
- اگه کسی ببینه تو اومدی اینجا برات بدجوری بد میشه ، همین الان برو پیش شوگا ، شوگا رو امروز صبح اوردن اتاق سی و دو
کوک گفت: نمی خوام برم
سوک گفت: بنگ پی دیم میدونه؟
کوک جواب نداد و کنار سوک روی صندلی نشست.
سوک تلفن را برداشت و به شوگا زنگ زد.
- الو یونگی ، بیا کوک رو ببر ، من حوصله ی جواب پس دادن به بنگ پی دی نیم رو ندارم
کوک سرش را روی پتو گذاشت و گفت: نمی خوام برم
- پنجمین باره داری اینو میگی ... شکمم له شد ، چه عادتیه که داری روی مردم می خوابی؟ رخت خواب نداری مگه
کوک برای ششمین بار نق زد : نمی خوام برم
و اشک هایش از گوشه ی چشمش پایین چکید و پتوی سوک را خیس کرد.
شوگا که از پشت تلفن صدای سوک را می شنید گفت: بذار یه شب بمونه ، توی کمپانی هم همینجوری شده واسه همین ولش کردن که بیاد. دیگه بنگ پی دی نیم هم حریفش نیست.
سوک تلفن را قطع کرد و گفت: جدی جدی داری گریه می کنی؟
کوک دماغش را بالا کشید و گفت : نه
- این گندی که بالا اومده رو درستش می کنم نگران نباش
کوک گفت: این چیزا دیگه برام مهم نیست، دستش را دراز کرد و موهای حلقه شده ی سوک را نوازش کرد و همان طور با بغض گفت: تو بیمارستان با چی موهاتو حالت دادی؟
سوک جواب داد: تا حالا فکر می کردی حالت دارشون میکنم؟ موهام همین جوریه
کوک گفت : پس چرا قبلا صاف بود؟
سوک گفت: چون قبلا صافشون می کردم
کوک که هنوز صدایش بغض الود بود غر زد: دیگه صافشون نکن
سوک خنده ش گرفت و گفت: چرا اینجوری شدی؟
کوک خودش هم خنده اش گرفته بود. سوک دستش را بلند کرد و اشک کوک را پاک کرد و گفت: نمی خوای بری رو تخت مهمان بخوابی؟
- نمی خوام بخوابم ، فقط پنج ساعت و نیم دیگه میتونم پیشت باشم ... ببخشید که وقتی به هوش اومدی پیشت نبودم ، مجبور بودم که برم. دلم خیلی برات تنگ شده بود.
صدای کوک به خاطر گریه و بغضی که در صدایش بود گرفته و کلفت شده بود.
سوک خندید : تازه صدات مثل وی شده...
کوک گفت: اصلا نشنیدی که گفتم دلم برات تنگ شده بود نه؟
سوک جواب داد: چرا هر چقدر می خوام تو رو از این جهنم نجات بدم هی بیشتر خودتو میاری می ندازی توش؟
کوک بی تفاوت گفت: وقتی نامجون گفت علاقه دارم خودمو شکنجه کنم باید حرفشو باور می کردی
یک ساعت بعد وقتی پرستار امد تا سرم را عوض کند ، هر دو خوابشان برده بود و کوک حتی توی خواب محکم دست سوک را گرفته بود . پرستار فکر کرد شاید تعویض سرم آنقدر ها هم مسئله ی واجبی نباشد ، برق اتاق را خاموش کرد و در را به ارامی بست.
قسمت بعدی :
قسمت قبلی: