نیمه های شب بود که سوک از خواب پرید ، بدنش خیس عرق شده بود و تب داشت ، موهایی که مشت مشت روی بالش ریخته بود را برداشت، طوری که کوک بیدار نشود بالش را زیر سر کوک گذاشت و از تخت پایین آمد ، موها را توی سطل اشغال ریخت ،آبی به سر و صورتش زد و مثل تمام شب های دیگری که حالش نسبتا خوب بود و احساس ضعف نمی کرد به بخش نوزادان رفت. مدتها بود بدون هیچ اشتیاقی بچه های قرمز و تازه به دنیا آمده ی مردم را که بلااستثنا پوشک هایشان برایشان بزرگ بود را تماشا می کرد ، در نگاهش حالا فقط حسرت باقی مانده بود. سایه ی کسی روی شیشه افتاد ، مرد جلوتر آمد و درست کنارش ایستاد.
- بیدارت کردم؟
- اوهوم
- خسته ای برو بخواب
- نه خوبم
- تو هم می خوای نی نی ها رو تماشا کنی؟
کوک چشمانش را مالید و گفت : نه
و فقط با خواب آلودگی به سوک خیره شد.
- ریزش موهام دیگه خیلی شدید شده کم کم باید موهامو بزنم.
کوک سرش را که به شیشه تکیه داده بود بلند کرد . انگار خواب از سرش پریده باشد. بعد بی هیچ حرفی سوک را در آغوش گرفت و گفت: اشکالی نداره ، تو بدون مو هم خیلی خوشگلی
صبح روز بعد کوک مجبور شد برود و سوک موهایش را از ته زد. تمام روز را به این فکر می کرد که چطور باید راست همه چیز را بگوید ، چطور باید درباره ی بیماری اش اطلاع رسانی کند و واکنش رسانه ها و مردم چه خواهد بود ، ایا کسی حرفش را باور می کند یا نه؟
شوگا اولین کسی بود که به اتاقش امد و تا شب کنارش ماند.
- برای چی کلاه گیس خریدی وقتی هیچ وقت نمی ذاری ش
- این رو برای لایوی که می خوام بگیرم خریدم
- بی خیالش نشدی؟ من هنوزم میگم تو نیازی به اطلاع رسانی این چیزا نداری، اینا فقط یه مشت شایعه س ، کمپانی از همه شون شکایت میکنه ، کوک هم به دادگاهش میرسه و تبرئه میشه نگران چی هستی؟ ما حتی شاهد هم داریم ، تو و جین همه چی رو دیدید
- توی کره مهم نیست دادگاه چی میگه ، مردم حرف خودشونو میزنن ، میدونی از دید اونا اوضاع چجوریه؟ کوک تنها شاهدایی که داره دوست و دوست دخترشن که میخوان نجاتش بدن
- چه اهمیتی داره؟ بی تی اس با این شایعات نابود نمی شه ، چه نیازی بود که با کوک به خاطر این چیزا به هم بزنی؟
- فقط یه سری شایعه که نیس ، کوک گرفته یارو رو زده
- منم بودم می زدم
- در ضمن من با کوک به خاطر این چیزا به هم نزدم
- چته خب
- میدونستم که نمی تونه ازم مراقبت کنه ، این چیزا بیشتر از همه برای خودش آزار دهنده س ، نمی خواستم اذیت بشه
- الان به نظرت اذیت نمی شه؟
شوگا خندید. و حرص سوک درامد و گفت: فکر میکنی من دلم نمی خواد اینجا باشه؟ خب نمی تونه باشه چیکار کنیم؟
شوگا دست برد و از جیبش گوشی موبایلش را دراورد و گفت: چرا می تونه
و با کوک تماس تصویری گرفت. سوک روی پای شوگا می زد و می گفت : شوگا نه ، شوگا...
- سلام ، داری موهاتو درست میکنی؟
- اره
- این چه بلاییه سر موهاش اوردی نونا
- من اوردم؟ گیر داده بود می خوام سرمو ماشین کنم ، به این یه ذره راضی ش کردم
سوک داشت از فضولی می میرد ولی اصلا به روی خودش نمی اورد. شوگا دوربین را ارام ارام چرخاند و گفت : بیا مدل موی جدید دوست پسرتو ببین
کوک از دیدن سوک خنده اش گرفت و خجالت کشید. سوک نگاهی به کوک انداخت ، اولش جا خورد ، کوک موهای دور سرش را ماشین کرده بود تا مثل سوک کچل شود اما سوک بیشتر اعصابش خورد شده بود تا از همدردی کوک خوشش امده باشد ، گفت: حیف دوست پسرم نیستی و گرنه همین الان باهات کات می کردم. شوگا از خنده غش کرد و گفت: من گوشی رو میذارم دوتایی با هم صحبت کنید.
سئون هی که توی اتاق کوک در حال درست کردن موهایش بود با سوک خداحافظی کرد و فرار کرد. یونگی چند دقیقه بعد با نگه دارنده ی گوشی خودش برگشت و نگه دارنده را به لبه ی تخت وصل کرد و گوشی را داخلش گذاشت تا سوک راحت باشد.
سوک گفت: تو که میدونی پنج دیقه دیگه پرستار میاد تا تو سرمم ارام بخش تزریق کنه ، زیاد نمی تونم بیدار باشم، نیازی بهش نبود
یونگی گفت: امروز خیلی ضعف داشتی ، زیاد از خودت کار نکشی بهتره ، به گوشی م احتیاج ندارم هر چقدر که میخواید حرف بزنید
کوک به سوک نگاه کرد و گفت: شبیه لاکپشت شدی...
سوک خنده اش گرفت. حق با کوک بود ، سرش کاملا سفید شده و روی لپ هایش به خاطر تب دائمی ای که
داشت صورتی بود. فقط چند خال قهوه ای ریز روی لپ و پیشانی کم داشت.
سوک پرسید: کی موزیک ویدیو رو قراره کارگردانی کنه؟
کوک گفت: من
- تو؟ مگه تجربه ی کارگردانی داری؟
- نه ولی دارم یادمیگیرم
- اوه ، اگه زودتر یادمیگرفتی میتونستم برات فیلم نامه بنویسم که بسازی کارگردان جئون
کوک ریز خندید و گفت: خب بنویس ، شاید واقعا یه روزی ساختم
سوک گفت: نمی تونم ، الان دارم ملکه ی تاریکی رو مینویسم
- اسم کتاب جدیدته؟
- اره
- ملکه ی تاریکی کیه؟
- ملکه ای که ارزو می کنه همیشه همه جا تاریک باشه ، چون فقط شبا میتونه بیاد بیرون
- خون اشامه؟
- فکرنمیکنم
- اگه نیست پس چرا نمی تونه روزا بیاد بیرون؟
- شاید چون دلش نمی خواد مردم ببیننش
- احیانا داستان خودت نیست که داری می نویسی؟
سوک خندید و گفت: به گمونم همین طور باشه، برای موزیک ویدیو قراره چی بپوشی؟
- باید لباس خونه باشه ، دوست داری چی بپوشم؟
- همین که تنته خوبه
کوک خندید: این لباس خواب چهارخونه رو تو ام وی بپوشم؟
- اره خیلی بهت میاد.
چیزی روی میز کوک نظر سوک را به خودش جلب کرد: میگم ، تو تو اتاقت اسلحه نگه میداری؟
کوک تفنگ را از روی میزش برداشت ، خندید و گفت: اینو میگی؟ این همون تفنگ پلاستیکیه ست که سر هوس او ارمی بهم دادی ، یادگاری نگهش داشتم
- دفعه ی بعدی داری میای با خودت بیارش ، میخوام باهاش بزنمت
- یعنی میتونم بازم بیام؟
- مگه واسه ی اومدن اجازه میگیری؟
پرستار وارد اتاق شد و ارامبخش را داخل سرم تزریق کرد و رفت. سوک گفت: دیگه کم کم خوابم میگیره ، بهتره خداحافظی کنیم
کوک گفت: هنوز که نخوابیدی
سوک جواب داد: ممکنه وسط حرف زدن خوابم ببره
کوک گفت: اشکال نداره، میشه یه چیزی بخوام؟
سوک گفت: چی؟
- برام لالایی میخونی؟
- من ؟ مگه تو خواننده نیستی
- تو هم صدات خوبه
- اوکی، اگه وسطش بیهوش شدم از همینجا خداحافظ
- خداحافظ
- Lullaby, and good night, in the skies stars are bright
May the moon, silvery beams , bring you sweet dreams
Close your eyes , now and rest
سوک خمیازه ای کشید و چشمانش را مالید، صدایش کم کم ارام تر میشد...
- May these hours be blessed, till the sky's bright with down, when you wake with a yown
Lullaby, and good night...
سوک خوابش برد ، اما کوک به تماشا کردنش ادامه داد. دستش را زیر چانه زده بود و سوک را تماشا می کرد. توی سرش هنوز صدای سوک را می شنید. روی لبش لبخند بود اما توی چشمش چند قطره اشک برق می زد. بینی و چشم هایش صورتی شده بود. زیر لب گفت: داری انتقام می گیری ای یئون سوک؟واقعا نباید این قدر اذیتت می کردم
از حرفی که زده بود خنده اش گرفت ، اما گریه اش قطع نمی شد. از صبح درگیر کارهای موزیک ویدیوی جدید بود برای همین بیشتر از نیم ساعت دوام نیاورد و سرش را گذاشت روی میز و همان طور که نگاهش به صفحه ی گوشی بود خوابش برد. توی اتاق بغلی نامجون هدفون جیمین را شکست و جیمین امد که هدفون کوک را قرض بگیرد. چون نیم ساعت پیش صدای سوک را از توی اتاق شنیده بود اول به ارامی در زد، به جیهوپ که با یک لیوان اب داشت رد میشد گفت: سوک اومده؟ جیهوپ سرش را به علامت منفی تکان داد. جیمین در اتاق را به ارامی باز کرد و دید کوک روی میز خوابش برده ، پتو را از روی تخت برداشت و روی شانه های کوک انداخت. دقیق تر که به صفحه ی گوشی نگاه کرد سوک را دید ، اول بدون مو قابل شناختن نبود ، اما کمی که دقت کرد سوک را شناخت ، همان طور که بغضش را فرو میداد به آرامی گفت: شب بخیر خانم کوچولو و تماس را قطع کرد و بدون اینکه اسپیکر را بردارد از اتاق بیرون رفت.
قسمت بعدی :
قسمت قبلی: