سوک را برای بخیه زدن زخمش بردند و بعد از چند دقیقه برگرداندند. صبح روز بعد همه چیز خیلی زیبا و دوست داشتنی شروع شد ، هنوز سوک و شوگا صبحانه شان را نخورده بودند که ناگهان هوپی و جیمین و بعد از انها با کمی فاصله ، تهیونگ و کوک و جین و نامجون وارد شدند. توی دستشان پر از گل و عروسک بود و آهنگ تلپاتی را می خواندند ، پارت یونگی را هم کوک خواند. سوک برای چند دقیقه جاپستیک ها را کنار گذاشت و محو تماشا شد.
اهنگ که تمام شد شوگا گفت: عروسک ها رو که برای من نیاوردید ، بگید حداقل گلا مال منه
هوپی گفت: گلا مال جفتتونه
و خندید. سوک گفت: مگه نرفته بودید برای برنامه های تلویزیونی برنامه ضبط کنید؟ فکر کردم تا بعد کریسمس نمیاید
جین گفت: چیکار کنیم که زیادی وفاداریم...
نامجون گفت: داشتیم میرفتیم برای یه برنامه تو ژاپن ، اصرار کردیم یه نصفه روز اینجا بمونیم بعد بریم ، باید شوگا رو بعد عمل میدیدیم
سوک گفت: کار خوبی کردید.
کوک رو کرد به شوگا و گفت: برا چی اومدی تو اتاق دوست دختر من؟
سوک گفت: کی دوست دختر توعه؟
شوگا جواب داد: اصن خبر داری دوست دخترت شبا کجا میره و با چه وضعی برمیگرده؟ یه نفر باید مراقبش باشه بالاخره
سوک گفت: تو همین دیروز نگفتی اومدی که من مراقبت باشم؟
شوگا خندید و جواب داد: اونو گفتم که احساس بدی پیدا نکنی
سوک گفت: ناموسا راستشو بگو ، برای کدومش اومدی ، می خوام تکلیف خودمو بدونم
- راستشو بگم؟
- هوم
- اتاق خودم خیلی حس تنهایی داشت ، تو هم فقط چند تا اتاق فاصله داشتی ، می خواستم تنها نباشم
جیمین گفت: از اون حرفاس که شوگا سالی یه بار می زنه ها
کوک نشست روی صندلی و گفت: می خوام دستمو بشکنم ... منم باید تو این اتاق باشم.
جیمین از خنده پخش زمین شد. ولی کوک نخندید ، عین بچه ها به سوک براق شد که: برای چی بهم نگفتی اتاقت با شوگا یکی شده؟
سوک گفت: نمی بینی عین تف چسبیده کف تشک و درد می کشه؟ به نظرت هم اتاقی باهاش خیلی مساله ی قابل ذکریه؟
یونگی گفت: یا...من میشنوما...
کوک و سوک هر دو بدون توجه به شوگا به مشاجره ی شان ادامه دادند.
- من و تو هنوز یه بارم با هم تو یه اتاق نبودیم
جیمین گفت: عوضش تو وان حموم بودید... و به همراه بقیه از خنده ریسه رفت.
کوک خیلی جدی ادامه داد: شبا کجا میری مگه؟ کی برمیگردی؟
سوک گفت: یا ... برای چی باید به تو جواب پس بدم؟ اگه اومدی اذیت کنی برگرد برو امریکا مری کریسمس بخون
بعد برگشت و رو به یونگی که خنده غش کرده بود گفت: همه ش تقصیر توعه ها
جین قدم جلو گذاشت و گفت: بچه ها ... بچه ها ... دعوا بسه ، بحثاتونم بذارید برای بعدا
کوک و سوک قهر کردند و بدون اینکه با هم حرفی بزنند روی شان را به طرف دیگر کردند.
جیهوپ که می خواست بحث را عوض کند پرسید که درد دارند یا نه ، شوگا که داشت از درد می مرد ، سوک هم دیشب کله اش را ترکانده بود و سرش حسابی درد می کرد ، اما گفت درد ندارد.
جو عجیب شده بود. یونگی گفت: جونگکوک ، سوک اینجا شبا از درد گریه می کنه فکر میکنه من خوابم ولی میشنوم ، با این حال به جای اینکه فکر خوب شدن خودش باشه ، مدام به فکر اینه که چه کاری می تونه برای تو انجام بده ... مثل ادم باهاش رفتار کن
سوک نگاه خجالت زده ای به شوگا کرد. شوگا همیشه همه را همین طور غافل گیر می کرد ، درست وقتی که فکر می کردند حواسش نیست ، حواسش بهشان بود و از چیزهایی که فکر نمی کردند حتی برایش مهم باشد خبر داشت.
کوک دست سوک را گرفت و گفت: میتونی پاشی؟
سوک از جایش بلند شد و به دنبال کوک از اتاق بیرون رفت. هر دو روی صندلی های پشت در اتاق عمل نشستند .
کوک پرسید: خیلی درد داری؟
سوک جواب داد: همیشه که نیست
کوک گفت: نمی ترسی وقتی میری از بیمارستان بیرون مثل توی کمپانی حالت بد شه و بیوفتی؟
سوک گفت: اینطوری نیست که با خودم بگم برای رفتن به جاهایی که میخوام همیشه وقت هست ، صبر می کنم وقتی خوب شدم میرم ... باید کارامو تا سرپا ام انجام بدم
کوک گفت: خیلی دوست دختر بدی هستی
سوک غرید: من و تو فقط دوستیم ، دوست
کوک گفت: دوست خیلی بدی هم هستی
قسمت بعدی:
قسمت قبلی: