elmariachiii_bts
elmariachiii_bts
خواندن ۱ دقیقه·۳ سال پیش

بولگاری و خون 95 (کمک ها از جایی که فکرشو نمیکنی میرسن)

مدیر برنامه ی سوک آن روز تقریبا ده بار زنگ زد تا سوک تلفن را برداشت.

- الو الو نویسنده ای ، چرا گوشی رو برنمیدارید؟

- تو خبر داری من بیمارستانم؟ امروز تقریبا مردم

- اوه .. یه خبر خوب براتون دارم

- بگو

- یه نفر رفته و درمورد اون قضیه شهادت داده، باورتون نمیشه اگه بگم کی بود

- ووک؟

- پارک یوری

- پااااارک یورییییی ؟

- نگفتم؟ اه... کی باورش میشد اون یه روز به درد بخوره؟گفت توی ساختمون بوده و همه چیو دیده. ولی نگفت چرا یهویی تصمیم گرفته همه چیو بگه.

- خودم میدونم

- جدی؟ میشه به منم بگید؟

- خدافظ...

- خانم...

سوک با خودش گفت: چقدر حرف میزنه؟

و نفس راحتی کشید و خوابید.



قسمت بعدی:

https://vrgl.ir/3OeH9

قسمت قبلی:

https://vrgl.ir/5foAu
ما توی اینستاگرام هم صفحه داریم: @elmariachiii_bts
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید