زمانی با نزول «برف نو» (به تعبیر شاملو) بهش سلام! سلام! می کردیم و به هنگام برف بازی و گلوله پرت کردن، زیر لب این عبارت عاشقانه زیبا بایزید بسطامی وِرد زبان ما بود: «به صحرا شدم، عشق باریده بود و زمین تر شده بود؛ چنانکه پای به برف فرو شود، به عشق فرو شدم». اما حالا چه! انگار خوشی و دلخوشی از میان رخت بربسته و ما به عنوان یک تولید کننده میان چکش گرمای تابستان و سندان سرمای زمستان گیر افتادیم. صنایعی که در تابستان با ورود به فصل گرما با قطعی برق (با برنامه و بدون برنامه) مواجه اند و در زمستان با قطعی گاز! ظاهرا دیواری کوتاه تر از صنعت در این دشت پر مَلال وجود ندارد.
اما هنوز از پای ننشسته ایم بازهم با خود زمزمه می کنیم:
برف نو..!
«بنشین، خوش نشسته ای بر بام
پاکی آوردی ای امید سپید
همه آلوده گی ست این ایام»