reza nazari
reza nazari
خواندن ۳ دقیقه·۲ سال پیش

شرط پیرزن صاحب خانه.....

مادربزرگ درحال عبادت...
مادربزرگ درحال عبادت...

?سه تا دانشجو بودیم توی دانشگاهی دریکی شهرهای کوچک باهم دیگر قرار گذاشتیم که همخونه باشیم.خانه های اجاره ای کم بودن واغلب قیمتشون بالا می‌خواستیم به دانشگاه نزدیک باشیم وقیمتش به بودجه ماهم برسه ،تا این که خونه پیرزنی را به ما نشون دادند نزدیک دانشگاه تمیز ومرتب واز هر لحاظ فکر کنید عالی،فقط مونده بود اجاره بها................ گفتندکه این پیرزن اول میخواد باشما صبحت کنه ماهم قبول کردیم سه نفری رفتیم خونه اش وشرایطمون را برایش توضیح دادیم ،پیرزن قبول کرد تا اجاره بها را طبق بودجه مون بهش بپردازیم که خیلی عالی بود فقط یه شرط داشت که همه مارا شوکه کرد ،اون گفت که هرشب باید یکی ازشما منو برای نمازخواندن تا مسجد همراهی کند ودرضمن تا زمانی که مستاجرش هستیم باید نماز هایمان را مرتب بخوانیم ،همه ما سه نفر مات ومبهوت به هم نگاه میکردیم ،عجب شرطی،من پسری بودم که هروقت یکی از دوستانم را درحال نماز خواندن میدیدم بهش میخندیم ومسخره اش میکردم این دوتا دوستم ازمن بدتر بودند یکیشون میگفت آخرین باری نماز خواندم یادم نمیاد کی بوده ،اصلا بلد نیستم،اما شرایطمون طوری بود که باید قبول میکردیم ،باکمی مشورت وگفتگو قبول کردیم.....???♥️♥️♥️???پیرزن گفت یک ترم فعلا اینجا باشین اگر شرطی اجرا کردین متونین تا فارغ‌التحصیلیتون اینجا بمونین...خلاصه وسایلمون را بردیم داخل خونه پیرزن ،شب اول قرار شد یکی از بچه پیرزن را تا مسجد محله که نزدیک خونه هم بود همراهی کندموقع نماز بلندشد ورفت وپیرزن را همراهی کرد،نیم ساعت بعد اومد خونه وگفت؛ مجبور شدم برم مسجد ونمازجماعت شرکت کنم...من دوستم زدیم زیر خنده گفت نخندی نوبت شماهم میشه به نظر من سخت ترین کار دنیاست ،،،شب بعد من پیرزنو همراهی کردم بااینکه برام خیلی سخت بود ولی رفتم وصف آخر ایستادم وتا جایی که بلد بودم نماز جماعت خوندم .موقع برگشت پیرزن گفت: شرط که یادتون نرفته من صبح ندیدم برای نماز صبح پاشین،،بعد اومدم خونه وبه دوستانم گفتم .. از فردا ساعتمونو کوک کردیم ،صبح زود بیدارشدیم چراغ اتاق را روشن کردیم ودوباره تخت گرفتیم خوابیدیم..شب،بعداز مسجد پیرزن یک قابلمه غذای خوشمزه درست کرده بود برامون اورد،واقعا عالی بود بعداز چند روز یه غذای درست وحسابی خوردیم....???کم کم هرسه شب یکبار یکی ازما به نوبت میرفتیم مسجد ونماز جماعت شرکت میکردیم ونمازجماعت برامون جالب بود .بعداز یک ماه که صبح بلند می شدیم وچراغ روشن میکردیم ...کم کم وسوسه شدیم که نماز صبح بخوانم،منکه بیدارشدم شروع کردم به نماز خواندن ،بعداز چندروز اون دوتا دوستم هم شروع کردن به نماز صبح خواندن ،واقعا لذت بخش بود لذتی که تابحال تجربه نکرده بودم .تا آخر ترم شاید باورکنید هرسه تامون باهم به همراه پیرزن میرفتیم مسجد برای نمازخواندن....خدایا داشتیم سه تا بی نماز نماز می‌خواندیم.....???♥️نماز خوان شده بودیم اصلا اون خونه حال وهوای خاصی داشت هرسه تامون تغییر کرده بودیم ،بعضی وقت پیرزن از من میخواست برایش یک سوره کوچک قرآن را بامعنی بخوانم خیلی بامیانی قرآن آشنا شده بودم...خیلی خیلی علی بود..♥️?البته بعداز چهارسال خودش به ما گفت که حافظ کل قرآن بوده ومیخواسته ما با قرآن آشنا شویم،پیرزن ساده با رفتار وکردارش باعث شده بود ماسه نفر تغییر کنیم ،اون پیرزن الان دیگه درمیان مانیست ،،،????خدابیامرزدش وبرای شادی روحش صلوات♥️???باتشکر ...

غذای خوشمزهنمازپیرزنغلامرضانظری قایناتخدایا
PhD student's in laboratory science,teacher ofQuranic sciences
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید