تختی یک بنز۱۷۰سبز رنگ داشت.همیشه برای تعمییرماشینش به تعمیرگاه نادر می آمد که مالکانش دو شریک بودند .مردمی که گرفتاری یا مشکلی داشتند برای آقا تختی نامه می نوشتند وبه صاحبان تعمیرگاه میدادند تا به دست تختی برسانند.یک روز درتعمیرگاه نشسته بودیم که تختی بودن ماشین امد،گفتیم ؛ ماشین کو؟ آقا تختی گفت دیشب ماشین رو دزدیده اند.?نادر با شنیدن این حرف گفت موقع رفتن بی زحمت با ماشین من برو تا ببینیم چه خواهد شد.یک هفته بعد درتعمیرگاه نادربودیم که چند نامه به تختی دادند .پهلوان درحالیکه یکی از نامه ها را می خواند خنده ی بلندی کرد وگفت نامه ی آقا دزده است.نوشته ماشینت جلوی شیر پاستوریزه پارک شده است وشرمنده ام که ماشینت را دزدیده ام به همراه تختی به محلی که سارق گفته بود رفتیم ،ماشین آنجا بود،تختی دور ماشین چرخید وگفت ؛ لاستیک ها تودوزی ها ،ضبط وهمه چیز ماشین نوشده.....??سارق بعداز اینکه متوجه شده بود ماشین جهان پهلوان تختی رادزدیده از کارش پشیمان شده وبرای عذرخواهی همه چیز ماشین را نوکرده بود،بعداین که سوار ماشین شدیم تختی گفت : عمونادر بیا مبلغی راکه برای ماشینم خرج شده را به خیریه کمک کنیم .درواقع تختی هر زمان می توانست به دیگران خدمت میکرد.حتی زمانیکه چنین اتفاقی برایش افتاد: ??دریک جمله باید بگوییم تختی قهرمان مردمی بود??♥️