امروز سه شنبه بود. از دنیا خبر اینکه دو هفتهای هست که روسیه به اوکراین حمله کرده. از من خبر اینکه شب قبل چند تا کار سنگین انجام داده بودم برا دانشگاه و تقریبا تا عصر ادامه داشت. حوصلهم به کار زیادی نمی رفت. pmsم هست و دیگه بدتر. اما از قبل بهترم.
بوکوفسکی سه روز پیش صبح بهم دوتا ویس داد که دلش میخواد ادامه بدیم. من قبل از اون توی یادداشتام نوشته بودم: "حوصله تو رو ندارم"، "با تو باید درمورد بدیهیات بحث کنم"، "بلاک" که یادم بمونه چقدر حالم بد بود. اما وقتی ویسش رو گوش دادم گریه کردم. وقتی باهاش تصویری حرف زدم گریه کردم. کی گریههای من تموم میشه؟
باید مراقب خودم باشم که زیاد بهش تکیه نکنم و رو پای خودم باشم.
آخر ساله و اگه به خودم بود این دو هفته رو لش میکردم. چیپس میخوردم و فیلم می دیدم و شیرینی میپختم. ولی دست دانشگاهه، دست خونوادهس. هیچوقت دست من نبوده.
اینجای سال که میشه فکر میکنم باید چیکار کنم که بهتر شم. زودتر بخوابم، زودتر بیدار شم، ورزش کنم، کمتر آت و آشغال بخورم، منظمتر شم، سوشال مدیا رو کنار بزارم، مدیتیشن کنم، کتاب بخونم و هزارتا چیز دیگه.
یه سریاشو شروع کردم. برا فردا یه کلاس گرامر زبان ثبت نام کردم.
کاش سال بهتری باشه.