ویرگول
ورودثبت نام
marta
marta
خواندن ۱ دقیقه·۳ سال پیش

1 آبان

من فکر کردم که نوشتن یه راه خوبه که بتونم با خودم کنار بیام. هرروز بنویسم. درمورد احساسات و اتفاقات هرروزم. هرچند چرت و پرت و هرچند ملال آور. نوشتن توی دفتر خوبه ولی من نمیتونم با کاغذ احساس امنیت کنم. گفتم یه جا بنویسم که 20 سال دیگه هم بهش دسترسی داشته باشم درعین حال میتونم هیستوری رو پاک کنم، انگار که هیچوقت اینجا نبودم.

یه چیز خودمو دوس دارم. همیشه تو ذهنم در حال تجزیه تحلیلم که برا فلان مشکلم چیکار کنم. اما یه چیزمو متنفرم. اینکه اگه به یه راهی رسیدم ولی شرایطش فراهم نبود میتونم به خاطرش آدم بکشم. اصلا ذهنم جمله ای به این مضمون که : "شرایط همینه، بپذیر" نمیسازه. ترجیح میده سالها افسرده باشه و با همه بجنگه اما شرایط رو نپذیره. مغز احمقیه.

فکرکنم خیلی دیگه حرف دارم ولی خب خوابم میاد.

ژورنالروزانهمغزاحمق
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید