marta
marta
خواندن ۱ دقیقه·۳ سال پیش

20 دی: تجربه‌ی موفق نبودن

آدما اینجورین که میگن خب اگه نشد عیب نداره منکه تلاشمو کردم ولی من هیچوقت اینجوری نبودم. برای من تلخ‌ترین تجربه‌هام، تجربه‌هایی بودن که تلاش کردم ولی نشدن و سخت تر از اون نگاهم به آدم‌هایی بود که اندازه من تلاش نکردن ولی موفق شدن.
یا باهوش تر بودن و استعداد ذاتی داشتن و یا شانس و چیز دیگه. البته میدونم آدم‌ها سعی میکنن تلاششون رو نشون ندن. نمیدونم چرا ولی بیشتر تمایل دارن بگن که این موفقیت نتیجه استعداد بوده نه تلاش و فقط یه جاست که اذعان میکنن خیلی زیاد و شب ها و روزها تلاش کردن دقیقا وقتی که نکردن.
البته یه نکته دیگه‌م هست. آدم وقتی موفق نشده و داره موفق شدن بقیه رو تماشا میکنه، قسمت تحلیل مغزش فعال میشه. اگه خودت اون آدمی باشی که موفق شده کون لق بقیه، به من چه، اونام برن موفق شن.
خلاصه من بلد نیستم خوشحال زندگی کنم چون خودم رو زیاد با بقیه مقایسه میکنم. موفقیت و خوشحالی میتونه چیزای کوچیک باشه. مثلا من بعد از دو روز و نیم مشکل گوارشی و یبوست بالاخره امروز ریدم. باید بابتش خوشحال باشم.
البته اگه میتونستم درمورد میزان ریدن بقیه بدونم حتما میتونستم درمورد اون هم خودم رو سرزنش کنم و خودم رو تو دسته‌ی ناموفق‌ها جا بدم.
یه زمانی من توی مسیر آرتیست شدن بودم. فک میکردم این چیزیه که قراره بشم. وایمیسم تو یه گالری و آدمارو نگاه میکنم که عکسامو نگاه میکنن. یک تینجر متکبر. آدم مزخرفی بودم. به چه آدمای احمقی رو زدم. جلوی چه آدمای احمقی قرار گرفتم. خودم چقدر احمق بودم.
الان از اون تینیجر متکبر هم درمونده ترم. سال‌ها گذشته ولی هنوز هیچ گوهی نخوردم‌. بیشتر از این نمیتونم از خودم خجالت زده باشم.

موفقیتخجالت‌زدگی
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید