قمقمه ای که قرار بود اوایل بهمن بخرم رو تازه خریدم. با یه دفتر بولت ژورنال و چندتا استیکر. به خودم گفتم بیا مارتا اینم جایزت. ننه م میگه هنوز بچه م.
تازه از پنیک اینکه داره سال جدید میشه و به زودی سنم میشه 23 دراومدم. اتاقو تمیز کردم و مدیتیشن. یه سه روزی بود که به خاطرش فلج شده بودم. حالا تصمیم گرفتم که دوباره ادامه بدم و امیدوار باشم.
توی دفترم نوشتم که قراره ماه آخر سالو چیکار کنم. حوصله درس خوندنم چیزی نزدیک منفی هزاره و ترجیحمه سرمو با بلندر گرم کنم.
سعی میکنم خوب باشم. خیلی سعی میکنم.