ویرگول
ورودثبت نام
میثم بال‌زده
میثم بال‌زده
خواندن ۵ دقیقه·۵ ماه پیش

سندرومِ «تنزه‌طلبی»

در یک سال گذشته، مطلبی ذهنم را مشغول کرده. کُنشی که متعدد به چشمم می‌آید و به آن بسیار فکر می‌کنم، و البته به نتیجه‌ای نیز نمی‌رسم. نمی‌فهمم چرا و چطور چنین چیزی رخ می‌دهد. این میل افسارگسیخته به تنزه‌طلبی از جمهوری اسلامی توسط برخی از حزب‌اللهی‌ها را نمی‌فهمم. چطور کسی به نقطه‌ای می‌رسد که «نفس» و «ماهیت» خود را انکار کند؟

البته آن‌چنان هم پیچیده نیست. هر آدمی در زندگی‌اش خسته می‌شود. زیست انقلابی _ آن هم در دنیایی که زندگی نرمال بر آن سایه افکنده، تمام ساحات زندگی را در نوردیده و حیثیتت را می‌بلعد _ خسته‌کننده است. به راستی تا به کِی مقاومت؟ آن هم در برابر «تمام دنیا»؟ این نبرد بی‌امان در میان تعارضات درونی و بیرونی، چه موقع بناست به پایان برسد تا آب خوشی از گلو پایین رود و نفس راحتی کشیده شود؟ اما سؤال این‌که، آیا بناست تمام شود؟

امروز در توییتر، رشته توییتی از فرد حزب‌اللهیِ ریشه‌دارِ مشهوری دیدم که در آن، طلب‌کارانه بر جمهوری اسلامی شوریده بود که چرا فرزندآوری را تبلیغ می‌کنی و کاری می‌کنی که منی که مستقلاً تصمیم به فرزندآوری داشتم در منگنهٔ هزینه دادن و مصادره شدن قرار بگیرم؟!

راستش هر چه این رشته توییت را بیش‌تر خواندم، برایم غریب‌تر نمود. باورم نمی‌شد که این شخص چنین حرف‌هایی می‌زند؛ این چنین تنزه‌طلبانه، جمهوری اسلامی را دیگری خود می‌کند و بر آن می‌شورد! او دیگر چرا باید هزینه-فایده کند و از این فراری باشد که اعمالش به نام جمهوری اسلامی بخورد؟ او که حزب‌اللهی است دیگر چرا؟

بلوای سال گذشته چگونه گُر گرفت و شعله‌ور شد؟ جرقه‌هایی در سطح شهر رُخ می‌داد و فضای مجازی خار‌ج‌نشین هم به آن دامن می‌زد، اما آن‌چه نفت شد و بر این جرقه‌ها ریخت و آن را شعله‌ور کرد، پویشی بود که برخی حزب‌اللهی‌ها و مذهبی‌ها راه انداختند ابتدا تحت عنوان «محجبه‌ام و با گشت ارشاد مخالفم» و پس از آن تحت عنوان «محجبه‌ام و با حجاب اجباری مخالفم». در آن‌جا نیز انگیزه‌ای که باعث شد این افراد دست به چنین پویشی بزنند آن بود که نمی‌خواستند محجبه‌ بودن و چادری بودن‌شان به نام نظام تمام شود، نمی‌خواستند فعل‌شان مصادره گردد. می‌خواستند مستقل بودن خود و تصمیم‌شان به چشم همه بیاید و کسی تصور نکند از سر نظام و سید علی خامنه‌ای و حزب‌اللهی بودن است که چادر سر می‌کنند و حجاب دارند.

این آفت «تنزه‌طلبی» از چه سر به جان حزب‌اللهی‌ها افتاده؟ از آن جهت که از مقاومت خسته‌ شده‌اند، از هزینه دادن، از نرمال نزیستن، از نگاه‌های چپ چپ، از آن جهت که نمی‌توانند با خیال راحت به کافه و رستوران و تئاتر و سینما بروند، از آن...اما نه! این‌ها فرع ماجراست و نشانی غلط! این آفت از سر دوگانهٔ «من و آقای جمهوری اسلامی!» است که به دامان‌مان افتاده، از سر این‌که تصور می‌کنیم جمهوری اسلامی چیزی خارج از ماست و ما چیزی خارج از آن، یک «دیگری» و نه ذات و نفس. این همان آفتی است که سی سال پیش جماعت دیگری دچارش شدند و چند سال بعد با نام «اصلاح‌طلب» تغییر نقش دادند و رفته رفته خود را دیگری جمهوری اسلامی قلمداد کردند.

اما چگونه سر و کلهٔ این آفت پیدا می‌شود؟ زمانی که کسی ماهیت و هویت خود را نشناسد و نخواهد یا نتواند که مسئولیت آن را بر عهده گیرد، گرفتار چنین آفتی می‌شود. اگر آن حزب‌اللهی _ و حزب‌اللهی‌های دیگر _ خود را در مقام مسئول جمهوری اسلامی می‌دید و مسئولیت آن را می‌پذیرفت، آیا باز هم این چنین تنزه‌طلبانه موضع‌گیری می‌کرد؟ از قضا او این کنش را انجام می‌دهد تا مسئولیتی به عهده نگیرد، و نمی‌داند این شانه‌خالی کردن از مسئولیت، انکار هویت و آغاز از خود بیگانگی است. امروز برای گشت ارشاد و حجاب و فرزندآوری و رأی و انتخابات شانه خالی می‌کند تا منزه بماند، فردا دست به چه کاری خواهد زد؟

مگر نبوده‌اند و ندیده‌ایم؟ به وفور بوده‌اند _ و هستند _ آدم‌هایی که در این سالیان، به خاطر حادثه و اتفاقی، از سر بی‌مسئولیتی و تنزه‌طلبی، از سر آن‌که مباد دامان‌شان لَکی بر دارد و دوست و آشنایی سرزنش‌شان کند، از سر آن‌که مباد ناچار باشند با وجدان خود یکی به دو کنند، تماماً خود را منکر شده، فعلی را کنار گذاشته و فاتحه‌اش را خوانده‌اند، به خیال آن‌که سفرهٔ خود را از جمهوری اسلامی جدا کرده و دیگر می‌توانند شب‌ها آسوده بخوابند! روزی قید انتخابات را زدند، روزی دیگر پا به راه‌پیمایی‌ها نگذاشتند، دیگر روز عطای فریاد زدن برای مظلومیت فلسطین را به لقایش بخشیدند، روزهای بعد به سراغ حجاب و نماز و روزه و زیارت و اربعین و ... رفتند و قیدش را زدند تا مباد کوچک‌ترین وصلتی با جمهوری اسلامی _ حتی در ظاهر _ پیدا کنند، و این چنین به خیال‌شان به جمهوری اسلامی ضربتی زدند، غافل از آن‌که خود را انکار کردند و از آن فاصله گرفتند و به از خود بیگانگی رسیدند. نمونه‌هایش نیز فراوان، چه در مشاهیر و چه در گُم‌نامان، مگر فی‌المثل امثال امیر مازیار و حسام مظاهری و مهدی نصیری و ... از کدام تخم‌مرغ بیرون آمده‌اند؟!

حالا امروز همین آفت به جان دوستان حزب‌اللهی دیگری افتاده. از آن اتفاقات و پویش سال گذشته بگیرید، تا همهٔ گفته‌های پیش و پس از انتخابات در دو سه هفتهٔ گذشته، برچسب‌های «تُندرو» و «داعشی»‌ای که به دیگران می‌چسباندند، و این رشته توییت‌ امروز ک حتی حاضر نیست به اندازهٔ یک فرزندآوری، به حکومت چسبانده شود! به تازگی نیز یاد گرفته‌اند مدام «ایران ایران» و «امر ملی امر ملی» کنند تا تافتهٔ جدابافته بنمایانند و به نحو دیگری خود را از جمهوری اسلامی جدا و چهره‌شان را برای دیگری، بزک کنند! به خیال‌شان نیز با این‌ کار باعث می‌شوند که از جمهوری اسلامی فاصله بگیرند و هر کدام با خیال راحت ساز خودش را بزند و مسیر خودش را برود! البته جمهوری اسلامی مسیر خودش را با آرامش می‌رود و این‌گونه تنزه‌طلبی‌ها و سفره جدا کردن‌ها نیز خللی در کار و اراده‌اش ایجاد نخواهد کرد؛ باید دل به حال این دوستان بسوزانیم که قدم به قدم به سمت از خود بیگانگی و مرگ پیش می‌روند، و مگر چنین طلیعه‌ای، پایانی جز این دارد؟ آدمی برای نیل به مقصود، تنها کافیست «قدم اول» را بردارد و این دوستان با اعتماد به نفس عجیبی، در حال پیمودن قدم‌های اول خود به سوی مرگ هستند و افسوس که «هرگز کسی اینگونه فجیع به کشتنِ خود برنخاست»...


[نوشته شده در روز یک‌شنبه بیستم اسفندماه یک‌هزار و چهارصد و دو هجری خورشیدی]

جمهوری اسلامیحزب اللهیسیاستجامعه
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید