امروز شانزده آذر است و شانزده آذر روز دانشجوست. این سادهترین توصیف امروز است که هفتاد سال است ادامه دارد، و مشخصاً در 44 سال گذشته پُررنگتر بوده. تمایلی به حرافی و گندهگویی و پیچیدهبافی ندارم. دوست داشتم چیزی دربارۀ امروز بنویسم و دیدم شاید به زبان آوردن احساسی که امروز نسبت به «جنبش دانشجویی» _ به طور خاص بسیج دانشجویی _ دارم، بهترین و صادقانهترین کاری باشد که میتوانم انجام دهم.
هر سال شانزده آذر که میرسد، کلیشههای ثابتی رو میآید و تمام فعالیت دانشجو و جنبش دانشجویی را به خود اختصاص میدهد؛ کلیشۀ «پرسشگری و مطالبهگری از "مسئول" جمهوری اسلامی». هر سال بحث بر سر اینکه کدام "مسئول" را به دانشگاه بیاوریم و با پرسشها و مطالبات رادیکالمان، با خاک یکسانش کنیم (و هر چه در این کار بهتر ظاهر شویم، موفقتر بودهایم و به رسالتمان بهتر عمل کردهایم) میان دانشجویان تشکلی داغ است و اینکه به کدام دانشگاه برویم، میان مسئولان. در نهایت نیز آن دسته از تشکلهای دانشگاههایی که توانستهاند مسئولِ "چهره"ای را دعوت کنند احساس سربلندی میکنند و آنانی که نتوانستند، احساس سرافکندگی و قصه هم تمام میشود تا سال آینده.
آنچه این کلیشه را بیش از هر چیز غلط و ناکارآمد و نمایشی میکند، پیشفرض آن است؛ پیشفرضی که دوگانۀ «مسئول و غیرمسئول» را ایجاد میکند. گویی تنها همین افراد «مسئولِ جمهوری اسلامی» هستند و باید در روز دانشجو پاسخگوی عملکردِ خود باشند، و دانشجو نیز، به لطف روزی که به نامش شده، صرفاً این «مسئولیت» بر عهدهاش گذاشته شده که همچون نکیر و منکر، مسئولِ تکنوکرات جمهوری اسلامی را به یاد شبِ اول قبر بیاندازد. اما فلسفۀ نامگذاری روزها چیست و چرا اهمیت دارد؟ خاصه آنکه سنت و تاریخی نیز به آن الحاق شده باشد. اینکه روزی به نام چیزی میشود، بیشتر نباید ما را به فکر کردن دربارۀ «چیستی ماهیت» آن چیز سوق دهد؟ و اینکه آن چیز، امروز در چه وضعیتی قرار دارد و چه چیز از سر میگذراند؟ آیا نامگذاریها بهانۀ خوبی برای ارجاع به معنا و مفهوم آن «نام»ها نیستند؟ پوستکندهتر بپرسم؛ آیا "روز دانشجو" فرصت مناسبی برای کنکاش در هویت «دانشجو» و نقطهای که "امروز" در آن ایستاده نیست؟
از چه صحبت میکنم؟ از پرسش و دغدغهای قدیمی که «چرا در روز دانشجو به خودمان و مکانی که در آن تنفس میکنیم و هم به آن هویت میدهیم و هم از آن هویت میگیریم فکر نمیکنیم؟ چرا اگر میخواهیم بپرسیم و مطالبه کنیم، از خودمان شروع نمیکنیم؟ آیا چنین کاری در روزی که به نام دانشجوست، پُرمعناتر و درستتر نیست؟». هر سال شانزده آذر، مسئولی میآید، دانشجو چند صفحه بیانیه با لحنی تُند _ که نامش را «بیتعارف و صریح» میگذارد _ به صورت مدعو میکوبد، مسئول مورد خطاب قرار گرفته چند پاسخ قابل پیشبینی تحویلشان میدهد و میرود و همه چیز تمام میشود تا سال آینده. این وسط هم برای کسی مهم نیست که به این پرسش فکر کند و پاسخ دهد که اصلاً دانشجو کیست؟ کجاست؟ دانشگاه چیست؟ کجاست؟ و این دو در حال طی چه مسیری هستند؟ آیا تمام مسئولیت دانشجوی تشکیلاتی، خواندن این بیانیهها و مطرح کردن این پرسشهاست؟ آیا او مسئولیت دیگری ندارد؟ اگر بناست روز دانشجو، روزِ پاسخگوییِ مسئولین باشد، چرا آن مسئول، دانشجو نیست؟ چرا دانشجو از زیر بارِ مسئولیت و پاسخگویی شانه خالی میکند؟ اگر روز دانشجو، روزِ پاسخگوییِ دانشجو نیست، پس چه روزی است؟ نوبت کِی به دانشجو میرسد؟ او کِی بناست حرفهای تُند بشنود و در مظان اتهام قرار گیرد و از خود دفاع کند؟
کوتاه کنم و خاتمه دهم؛ به عنوان کسی که سالها در دانشگاه و جنبش دانشجویی تنفس کردم و عمر گذراندم و آموختم و این روزها برایم، روزهای یادآوری گذشته و حسرت خوردن برای ایام از دست رفته و کمکاریهای شخصی است، حالِ جنبش دانشجویی _ که برایم تنها و تنها در «بسیج دانشجویی» خلاصه میشود _ را بد و نامناسب میبینم. درست است؛ پایههای تشکیلات محکمتر شده و زبانِ دوستان رساتر و بیلکنتتر اما...آیا عملکرد و مطالبات هم جدیتر شده؟ آیا دانشجوی تشیکلاتی بار مسئولیت را به دوش خود انداخته؟ مسئولیت زمانی راهش را بر دوش ما پیدا میکند که ما بدانیم کیستیم و چه میکنیم و به کجا میرویم. آیا دانشجوی تشکیلاتی امروز میداند کیست و کجاست؟ و آیا اگر میدانست، باز هم خروجی عملیاتیاش چنین بود؟ در دوگانۀ کاذب «مسئول و غیرمسئول»، بچههای تشکیلاتی امروز کجا هستند و چه میکنند؟ چرا دَرِ «روز دانشجو» همچنان به پاشنۀ قبل میچرخد؟ چرا دانشجوهای بسیجی به جای دعوت از یک «کلیشۀ مسئول»، خود را در جایگاه مسئولیت و پاسخگویی قرار نمیدهند و نقطهای که در آن ایستادهاند را به چالش نمیکشند؟ این برنامههای یکسانی که این روزها دارد در دانشگاهها برگزار میشود قرار است چه دردی را دوا کند؟ قرار است موجب چه تغییری شود؟ اگر دانشجوی بسیجی خود را در مقام و موضع «مسئولِ جمهوری اسلامی» نمیبیند، روزِ دانشجو و روزِ دانشجوها بیاید و برود، چه چیز تغییر میکند و بهتر میشود؟
بسیجِ دانشجویی این روزها دیگر محافظهکار نیست و زبان رسا و تُندی هم دارد، سلمنا! اما اینها صرفاً ابزاری است برای پیشبردن مقاصد انقلاب اسلامی. اگر این ابزار نتواند مانعی از موانعی که در برابر حرکتِ انسانی و جهانی انقلاب اسلامی وجود دارد بردارد، به چه کار میآید؟ به تُندترین زبان ممکن رئیسجمهور و رئیس مجلس و رئیس قوۀ قضائیه و وزیر و وکیل و شهردار را مورد خطاب قرار دهید، اگر خودتان را در مقام «مسئول جمهوری اسلامی» نمیبینید، به چه کار میآید؟ "ابزارها" نباید برایمان تبدیل به "اهداف" شوند، "ویژگیها" نباید برایمان تبدیل به "موضوع" و "سوژه" گردند. نقد و مطالبهگری هدف دانشجوی بسیجی نیست، ابزار اوست. "عدالتطلب/خواه بودن" و "سیاسی بودن" موضوع و سوژۀ بسیجی نیست، ویژگیِ ذاتی و بدیهیِ اوست. با این حال اما آنچه که این روزها بسیج دانشجویی درگیر و سرگرم آن است، همین بازی در کلیشهها و هدف شدن ابزارها و سوژه شدن ذاتهاست و وقتی اوضاع چنین است؛ شانزده آذرها بیاید و برود، در نهایت چه تأثیری دارد و چه چیز تغییر میکند؟!
[نوشته شده در شانزدهم آذرماه یکهزار و چهارصد و دو هجری خورشیدی]