این نوشته صرفا محصول بلند فکر کردن نگارنده است و ممکن است ارزش زیادی نداشته باشد.
هفتۀ گذشته که به جلسۀ رواندرمانیام مراجعه کردم صحبت در باب صحبت در خصوص ادراک خودم به عنوان فردی بیعرضه شد و بعد از آن موضوع رسید به ادراک من از تلاش که از نظر من تلاش چیست و قرار شده است تا پیش از جلسۀ پیش رو من به آن فکر کنم و بعد در جلسه در این مورد به گفتگو بپردازیم. راستش را بخواهید خودم هنوز متوجه نشدهام که اگر خود را بیعرضه میدانم چرا باید به تلاش فکر کنم. اینکه ربط دارد را میدانم. یعنی به این مسئله اینطوری فکر می کنم که اگر میخواهم خود را بیعرضه ندانم باید تلاش کنم به دستاوردی برسم و آنموقع است که احساس بیعرضگی کاهش مییابد. آیا اینطور است؟ یا آیا اینطور است که من به عنوان فردی که احساس بیعرضگی و ناتوانی میکنم هرچهقدر که توانا شوم باز به خاطر کاری که نمیتوانم آن را انجام دهم خودم را بیعرضه میبینم؟ کدام به حقیقت نزدیکتر است؟
برگردیم به موضوع تلاش. اینکه تلاش از نظر من چیست؟ چرا باید تلاش کرد؟ و در نهایت چگونه باید تلاش کرد؟ بگذارید اول از خودافشایی خودم شروع کنم. فرد تلاشگری نیستم. آری صد افسوس که تلاشگر نیستم. گویی روانم جان تلاش مداوم ندارد. به مانعی که برخورد میکنم فورا پاپس میکشم و احتمالا همین موضوع درمانگرم تاکید بر این موضوع دارد.
حال برگردیم به سوالات. تلاش برای کوششی مداوم است و این کوشش مداوم میبایست نفسگیر و سنگین باشد. این مسئله حائز اهمیت است که برای من فرد باعرضه و موفق صرفا از کوشش به موفقیت نرسیده است بلکه در او گوهر استعدادی نیز وجود داشته است. همیشه برای من تلاش چیزی دور بوده است. میدانید مرادم از اینکه من انسان تلاشگری نیستم این نیست که هیچ تلاشی نمیکنم بلکه تلاش میکنم. مسئله این است که تلاش من مداوم نیست و در نتیجه پیامد مثبتی نیز ندارد. برای رسیدن به نتیجه ای تداوم شرط لازم مسیر است و این چیزی است که من ندارم و چون ندارم خودم را تلاشگر و در نتیجه باعرضه نمیبینم.
میدانید تداوم به شدت سخت است. تداوم یعنی حفظ انگیزه روی یک موضوع. تداوم یعنی تمرکز بر یک مسیر و همچنین عمیق شدن در این مسیر. این موضوع برای من سخت و دشوار است. اینکه بر موضوعی درنگ کنم و بر آن پایبند باشم و آن را بر مسیر دیگری جایگزین نکنم. شاید بتوانم بگویم من تلاشگر هستم ولی تلاشگر خوب نیستم. تلاشگر خوب یعنی کسی که تلاش مداوم و زیادی دارد. مثلا میدانید اگر یک جای کار بلنگد دیگر نمیتوانم خوب کار و تلاش کنم. به نظرتان این کمالگرایی نیست؟ زمانی که با نقص یا مانعی روبرو شوم فورا پس میکشم. آری این عذاب کمالگرایی است.د
خب حالا بگویم چرا تلاش کنم؟ تلاش کنم که به موفقیت و دستاوردی برسم. بتوانم در زمینهای بدرخشم. میدانید یکی از چیزهایی که آرزو دارم ولی میدانم که حوصلهاش را ندارم اما از برونداد آن لذت میبرم ترجمه است. آری ترجمه را خیلی دوست دارم. یعنی از اینکه اسمم روی جلد بخورد خیلی خوشحال میشوم. گویی کار بزرگی انجام دادهام ولی به هر نحوی بخواهم این کار را انجام دهم نه. مثلا بخواهم تماما با هوش مصنوعی ترجمه کنم را دوست ندارم. ولی امان از من که زیاد زبان نمیخوانم و باید بخوانم. باید تلاش کنم که دستاوردی داشته باشم و باید انجام دهم که بدرخشم. چرا بدرخشم؟ آخر برای اینکه نسبت به خودم حس خوبی داشته باشم. آری به این دلیل است. بنابراین هدف از تلاش کردن به موفقیت رسیدن و سپس دیده شدن و در آخر حس خوب داشتن است.
خب چگونه باید تلاش کرد؟ پیشتر بخش زیادیاش را گفتم. منظورم همان تداوم است. تداوم یعنی تلاش هر روزه. لازمۀ این تداوم، پایبندی به برنامهریزیای است که داریم. برای من برنامهریزی دشوار است و نمیدانم چرا. هر روز میگویم امشب برای فردا برنامهریزی خواهم کرد و باز برنامهریزی نمیکنم. این موضوع مخرب است چرا که پایبندی را خفه میکند. هنگامی که برنامهای نباشد به چه چیزی پایبند نباشد . در این هنگام است که مرگ تداوم به وقوع میپیوندد.
خب حالا باید چکار کنم؟ کتاب بخوانم؟ یا جریمه بگذارم؟ نمیدانم. این هفته بروم جلسه اینها را بگویم. ببینم چه میشود.