ویرگول
ورودثبت نام
آبتین گلکار
آبتین گلکار
خواندن ۹ دقیقه·۲ سال پیش

زیستن نه بر پایه‌ی دروغ

آلکساندر سولژنیتسین

زمانی حتی جرئت نداشتیم لبانمان را به زمزمه بجنبانیم. اکنون آثار زیرزمینی می‌نویسیم و می‌خوانیم و وقتی برای سیگار کشیدن در پاگردهای اداره با هم روبه‌رو می‌شویم، از صمیم قلب لب به شکایت باز می‌کنیم: چه کارها که از آنهاسر نزده! ما را به کجاها که نکشانده‌اند! هم لاف و گزاف توخالی در سطح کهکشان‌ها، وقتی در خودِ خانه فلاکت و بدبختی بیداد می‌کند، هم تحکیم رژیم‌های ددمنش در سرزمین‌های دور. هم آتش جنگ داخلی روشن می‌کنند و هم بی‌خردانه (با پول ما) مائوتسه دونگ عَلَم می‌کنند و بعد هم دوباره ما را به جان او می‌اندازند (ما هم باید برویم؛ مگر راه گریزی هست؟). هر کسی را بخواهند محاکمه می‌کنند و عاقلان را در دیوانه‌خانه حبس می‌کنند. آنها همه چیزند و ما بی‌قدرتیم.

کار دارد به ته می‌رسد، اضمحلالِ روحیِ همگانی دارد بر ما چیره می‌شود؛ مرگ جسمی نیز چیزی نمانده که گُر بگیرد و هم ما را بسوزاند و هم کودکانمان را، و ما همچنان ترسان لبخند می‌زنیم و تته‌پته می‌کنیم: «چطور می‌توانیم مانعشان بشویم؟ ما قدرتی نداریم!»

ما به شکلی چنان نومیدکننده از انسانیت افتاده‌ایم که بابت یک لقمه‌نانِ امروز، همه‌ی اصولمان را فدا می‌کنیم، روحمان را، همه‌ی تلاش‌های پیشینیان و همه‌ی امکانات آیندگانمان را،‌ فقط برای آن‌که به حیاتِ‌ متزلزلمان صدمه‌ای نرسد. در ما نه استواری مانده است، نه غرور، نه گرمایی در دل. حتی از مرگ دسته‌جمعی در اثر حمله‌ی اتمی هم نمی‌ترسیم، از جنگ جهانی سوم هم نمی‌ترسیم (شاید بتوانیم لای جرز دیوار پنهان شویم)؛ ما فقط از ابراز شهامت مدنی می‌ترسیم! فقط نمی‌خواهیم از گله جدا شویم، نمی‌خواهیم یک گام را به‌تنهایی برداریم تا مبادا نان سفید و آبگرمکن و اجازه‌ی اقامتمان در مسکو از ما گرفته شود.

آن‌چیزی که آن‌قدر در جلسات حزبی به مغزمان فرو کردند دیگر ملکه‌ی ذهنمان شده است: از محیط و شرایط اجتماعی نمی‌توان گریخت. هستی است که ذهن ما را می‌سازد؛ ما چه کاره‌ایم؟ هیچ کاری از دست ما ساخته نیست.

ولی ما می‌توانیم. همه چیز را می‌توانیم! ولی به خودمان دروغ می‌گوییم تا خودمان را آرام کنیم. هیچ آنهایی مقصر همه‌ی این چیزها نیست. ما خودمان مقصریم، فقط ما.

با این حرف مخالفت خواهند کرد: «آخر واقعاً هیچ راهی به ذهن نمی‌رسد! دهانمان را بسته‌اند. به حرفمان گوش نمی‌کنند. از ما سوال نمی‌کنند. چطور می‌توان آنها را مجبور کرد به حرف ما گوش کنند؟»

عوض کردن عقیده‌ی آنها ممکن نیست.

راه طبیعی این بود که آنها را از نو انتخاب کنیم. ولی در کشور ما خبری از انتخاب مجدد نیست.

در غرب، مردم با اعتصاب و تظاهرات اعتراضی آشنایند، ولی ما بیش از حد توسری خورده‌ایم؛ برایمان ترسناک است. مگر می‌شود یک‌دفعه دست از کار بکشیم؟ مگر می‌شود یک‌دفعه به خیابان‌ها بریزیم؟

همه‌ی راه‌های دیگری هم که در یک سده‌ی گذشته در تاریخ تلخ روسیه آزموده شده‌اند ناکارامدترند و به درد ما نمی‌خورند. حالا که همه‌ی تبرها هر چه را می‌خواسته‌اند قطع کرده‌اند، حالا که هر چه کاشته‌ بودیم میوه داده است، خوب می‌بینیم که چه گمراه و چه متوهم بودند آنان جوانان مطمئنی که فکر می‌کنند با کشتار و طغیان خونبار و جنگ داخلی می‌توان کشور را به عدالت و خوشبختی رساند. نه، از پدران روشنگرمان سپاسگزاریم! ما دیگر این را می‌دانیم که وسیله و روش‌های ناپسند نتایجی به‌مراتب ناپسندتر به همراه می‌آورد. باشد تا دست‌های ما پاک بماند!

پس حلقه‌ی شوم بسته شد؟ پس به‌راستی هیچ راه‌حلی وجود ندارد؟ پس ما فقط باید بی‌عمل و منتظر بمانیم تا شاید خودبه‌خود اتفاقی بیفتد؟

ولی این حلقه‌ی شوم هیچ‌گاه خودبه‌خود از ما جدا نخواهد شد، اگر همه‌ی ما هر روز آن را به رسمیت بشناسیم، مدحش بگوییم و تحکیمش کنیم؛ اگر دست‌کم خود را از حساس‌ترین نقطه‌ی آن دور نکنیم.

از دروغ!

هنگامی که زور و خشونت وارد زندگی آرام مردم شود، چهره‌اش از فرط غرور و اعتمادبه‌نفس گلگون خواهد شد؛ گویی پرچم به دست می‌گیرد و فریاد می‌کشد: «من خشونتم! کنار بروید! متفرق شوید! لهتان می‌کنم!» ولی زور و خشونت به‌سرعت پیر می‌شود؛ چند سالی که بگذرد، دیگر آن اعتمادبه‌نفس را نخواهد داشت و برای آن‌که خود را سر پا نگه دارد و چهره‌ی موجهی از خود نشان دهد، به‌حتم ناگزیر است «دروغ» را نیز متحد خود کند. زیرا زور و خشونت را با هیچ‌چیز جز دروغ نمی‌توان پنهان کرد و دروغ نیز فقط با زور و خشونت سر پا می‌ماند. خشونت هم دست سنگین خود را هر روز بر شانه‌ی همه فرود نمی‌آورد: او از ما فقط طلب اطاعت و فرمانبری از دروغ دارد، طلب شرکت هرروزه در دروغ. بنیاد سرسپردگی همین است.

ساده‌ترین و دستیاب‌ترین کلید رهایی ما نیز، که به آن بی‌توجهیم، در همین‌جاست: عدم مشارکت شخصی در دروغ! بگذار دروغ همه چیز را پوشانده باشد، بگذار دروغ بر همه چیز سلطه یافته باشد، ولی ما در کوچک‌ترین کاری که از دستمان برمی‌آید راسخ باقی بمانیم: بگذار دروغ از طریق من سلطه نیابد!

این همان شکاف کوچک حلقه‌ی شومِ بی‌عملیِ ماست. ساده‌ترین کار برای ما و ویرانگرترین برای دروغ. زیرا هنگامی که مردم یک گام از دروغ فاصله بگیرند، دروغ ساده و آسان از بین می‌رود. دروغ مانند ویروس فقط در انسان‌ها زنده است.

از مردم دعوت نمی‌کنیم به میدان‌ها بیایند و حقیقت را با صدای بلند فریاد کنند و جلو همگان بگویند که چه فکری می‌کنند. به این حد رشد نکرده‌ایم. لازم نیست. ترسناک است. ولی دست‌کم از گفتن آنچه فکر نمی‌کنیم

دست برداریم.

این همان راه ماست، ساده‌ترین و دستیاب‌ترین راه در شرایط ترس درونی و نهادینه‌ی ما، بسیار ساده‌تر از (گفتنش هم ترسناک است) نافرمانی مدنی گاندی.

راه ما این است: به هیچ شکل، آگاهانه، از دروغ پشتیبانی نکنیم! هر گاه مرز دروغ را دیدیم (این مرز برای هر کس ممکن است متفاوت باشد)، از این مرز قانقاریایی فاصله بگیریم! استخوان‌ها و فلس‌های مرده‌ی ایدئولوژی را به هم نچسبانیم، چل‌تکه‌های گندیده را به هم ندوزیم تا با شگفتی ببینیم که دروغ، چقدر سریع و درمانده، فرو خواهد افتاد و آنچه باید عریان باشد در پیش چشم جهان عریان خواهد شد.

پس، با تمام ترسمان، بیایید تک‌تکمان انتخاب کنیم: نوکر آگاه دروغ می‌مانیم (مسلماً نه از سر علاقه، بلکه برای سیر کردن شکم خانواده و تربیت فرزندانمان با دروغ) یا زمانش رسیده که تکانی به خودمان بدهیم و انسان شرافتمندی شویم که سزاوار احترام فرزندان و هم‌روزگاران خویش است. این انسان شرافتمند از امروز:

- به هیچ شکل هیچ حرفی را که به گمان او حقیقت را تحریف می‌کند نخواهد نوشت و امضا و منتشر نخواهد کرد؛

- چنین حرفی را نه در گفت‌وگوی خصوصی و نه در ملاء عام بر زبان نخواهد آورد، نه از خود و نه از روی نوشته، نه در نقش مبلّغ، و نه معلم، مربی یا بازیگر تئاتر.

- هیچ اندیشه‌ی دروغ و هیچ تحریفی از واقعیت را، که تشخیصش می‌دهد، از طریق نقاشی، پیکره‌سازی، عکاسی، موسیقی، صنعت و فن، به تصویر در نمی‌آورد، تولید نمی‌کند، انتقال نمی‌دهد.

- هیچ نقل‌قول «رهنمود»واری را که به طور کامل با آن موافق نیست یا بی‌ارتباط به موضوع است، برای خوش‌خدمتی، محافظت از خود، یا پیشرفت کاری، به طور شفاهی یا کتبی تکرار نخواهد کرد.

- اجازه نخواهد داد او را به‌اجبار و بر خلاف میل و اراده‌اش به تظاهرات و گردهمایی ببرند و شعار و پلاکاردهایی را که به طور کامل با محتوایشان موافق نیست به دست نمی‌گیرد و بالا نمی‌برد.

- دستش را برای رای دادن به پیشنهادی که صادقانه با آن موافق نیست بالا نمی‌برد؛ به کسی که او را مشکوک یا نالایق می‌شمارد، چه مخفی و چه علنی رای نمی‌دهد.

- اجازه نمی‌دهد او را به‌زور به جلسه‌ای ببرند که در آن بحثی مبتنی بر دروغ و اجبار در جریان باشد.

- جلسه، گردهمایی، سخنرانی، نمایش، فیلمی را که در آن حرف دروغ، یا یاوه‌ی ایدئولوژیک یا تبلیغات بی‌شرمانه‌ای بشنود بی‌درنگ ترک می‌کند.

- روزنامه یا مجله‌ای را که اطلاعات را تحریف یا حقایق حیاتی را پنهان می‌کنند نمی‌خرد و مشترک نمی‌شود.

مسلماً اینها تمام راه‌های دوری از دروغ نیست. ولی کسی که روند پاکسازی خود را آغاز کند با نگاه پاکسازی‌شده‌اش موارد دیگر را نیز به‌سادگی تشخیص خواهد داد.

بله، اوایلِ کار چندان ساده نخواهد بود. کسی ممکن است مدتی از کار بی‌کار شود. جوانانی که بخواهند بر اساس حقیقت زندگی کنند آغاز زندگیِ خوشِ جوانی‌شان را تلخ خواهند کرد: زیرا حتی درس جواب‌دادن‌ها نیز چنان از دروغ انباشته شده است که باید انتخاب کرد. ولی برای هیچ‌کسی که بخواهد شرافتمند باشد حاشیه‌ی امنیتی باقی نمانده است: هیچ‌روزی نیست که هر کدام از ما، حتی در بی‌خطرترین حوزه‌های فنی، ناگزیر نباشد یکی از گام‌های یادشده را بردارد، به سوی حقیقت یا به سوی دروغ، به سوی استقلال روحی یا سرسپردگی روحی. آن‌کس که شهامت کافی حتی برای دفاع از روح خود را ندارد هم دست‌کم به دیدگاه‌های مترقی خود ننازد و در بوق و کرنا نکند که دانشمند یا هنرمند ممتازی است یا فعال اجتماعی یا ژنرال؛ بگذارید فقط به خودش بگوید: من بیکاره و ترسو هستم، فقط می‌خواهم شکمم سیر باشد و جایم گرم.

حتی این راه ـ یعنی متعادل‌ترین راه از بین همه‌ی راه‌های مقاومت ـ برای جاخوش‌کردگان ما آسان نیست، ولی به هر حال بسیار ساده‌تر از خودسوزی یا اعتصاب غذاست: بدنت طعمه‌ی شعله نمی‌شود، چشمانت از حرارت نمی‌ترکد و لقمه‌ای نان سیاه و جرعه‌ای آب گوارا همیشه برای خانواده‌ات پیدا می‌شود.

مگر در اروپا ملت بزرگ چکسلواکی که از ما فریب و خیانت دید به ما نشان نداد که چطور سینه‌ی بی‌دفاع، اگر قلبی شایسته در آن بتپد، در برابر تانک هم قد علم می‌کند؟

باز هم راه دشواری است؟ شاید، ولی ساده‌ترین راه از بین راه‌های ممکن است. انتخابی دشوار برای جسم، ولی تنها انتخاب برای روح. راه دشواری است، ولی همین حالا هم افرادی در میان هستند، شاید حتی ده‌ها نفر، که سال‌هاست به همه‌ی موارد یادشده پایبندند و بر اساس حقیقت زندگی می‌کنند.

لازم نیست نفر اولی باشیم که پا در این راه می‌گذاریم، بلکه می‌توانیم با هم متحد شویم! هر چه یکدل‌تر و هر چه انبوه‌تر پا در راه بگذاریم، راه برایمان ساده‌تر و کوتاه‌تر خواهد شد! اگر هزاران نفر باشیم، نخواهند توانست هیچ گزندی به کسی برسانند. اگر ده‌ها هزار نفر باشیم، دیگر کشور خود را نخواهیم شناخت!

ولی اگر می‌ترسیم، پس دیگر شکایت هم نکنیم که اجازه‌ی نفس کشیدن به ما نمی‌دهند: خودمان هستیم که حق نفس کشیدن را از خودمان گرفته‌ایم! بیشتر در خودمان فرو برویم و منتظر بمانیم تا برادران زیست‌شناسمان آن روزی را بیاورند که امکان خواندن افکارمان و تغییر ژن‌هایمان فراهم شود.

اگر حتی از دوری جستن از دروغ هم می‌ترسیم، زبون و بی‌آتیه‌ایم و سزاوار این تحقیر پوشکین:

گله‌ها را با نعمت آزادی چه کار؟ [...]

میراث آنها از نسلی به نسلی

تازیانه است و یوغی مزین به زنگوله.

قدرت بی‌قدرتاندروغ
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید