عاشق تاریخ بودم. کتابهای تاریخ دوران مدرسه رو با عشق حفظ میکردم. (لطفاً همگی یه فحش بدید به آموزشوپرورش ایران که عمرمو تباه کرد و مسیرش رو طوری تعیین نکرد که مهمترین چیز بعد از دوران ابتدایی، کشف استعداد بچهها باشه، نه حفظ کردن و ریاضی حل کردن... )
یادمه یکی از کتابای تاریخ، جلد زردی داشت. خیلی شبیه جلد انسان ۲۵۰ ساله که الان دارمش. عاشق جلدشم، البته بیشتر از اون، عاشق خودش. هر ورقش برای من پر از حس پاکی، عقل، و معنویته. جنس برگها و جلدش هم بیتأثیر نیست، اتفاقاً نصف تأثیر رو همونها دارن. ولی انسان ۲۵۰ ساله اونقدر مفهومش برام قشنگ و آرامشبخشه که نمیتونم فقط ۵۰ درصد تأثیر رو به محتواش بدم—باید بیشتر باشه، شاید ۱۵۰ درصد! ۵۰ درصد جلد و جنس کاغذ، ۱۰۰ درصد مفهوم.
کلی با محمد (میخوام راحت باشم با پیامبر؛ اللهم صلی علی محمد و آل محمد) توی جنگهاش رفتم، توی کوچههای شهرش، وقتی رفت کنار دریا و یهو دریا اون همه ماهی رو با موج به ساحل فرستاد ... (این صحنه ها رو از فیلم محمد (ص) یادمه،توی کتاب انسان ۲۵۰ ساله نیست).
:نگاش کن چشماش به شما رفته،نسلت رو ادامه میده
وقتی باباهه فکر این بود چطور قبر دختربچشو بکنه و محمد به دادش رسید.
(ای بابا، خسته شدم هی صلوات نوشتم!، توی دلم میفرستم، محمد سخت نمی گیره...
ولی یه بار دیگه اللهم صلی علی محمد و ال محمد)
جوانی که خیلی خیلی تمیزی ظاهر و مرتب بودن براش مهم بود مثلا به موهاش خیلی اهمیت می داد؛ توی ذهنم یه جوون رو میارم شبیه همین جوونای الان نه ۱۴۰۰ سال پیش.
جامعه بیشتر سمت امام علی میره،اما عروق قلب من با محمد راحتتر پیوند خوردن، میدونم شاید یه جورایی عجیب باشه این حرفم، ولی فکر میکنم خود امام علی اینو درک کنه،اخه خودشم درک میکنه که قلب خودسرانه احساسات متفاوتی داره با یه سری ها مثلا با احساسات قدردانی با یه سری ها با احساسات درک شدن و با هرکی طبق یه احساسی میره جلو.احساس راحتی رو من بیشتر به پیامبرِعزیز دارم و احساس خودتو جمع کن صاحابش اومد😂😶 رو با امام علی،آها دلیلش اینه که پیامبر لطیف تر معرفی شدن برام تا امام علی که دنیا رو طلاق داده،چنان ازش می ترسیدن که تا نسل اندر نسلش می فهمیدن طرف یکی از نوه هاشه از جنگجوبودن پدربزرگش می گفتن...
( اللهم صلی علی محمد و ال محمد اینم برای اموات خودم و شما).
من به اسمش هم یه جور دیگه نگاه میکنم.
شاید چون نوجوان که بودم، همیشه دوست داشتم دستخطم مثل برادرم تمیز و قشنگ بشه، ولی نمیشد. یادمه اسمشو—اسم برادرم محمد هست—مثل خودش مینوشتم. خیلی محمد نوشتم...