چند ماهی پس از انقلاب و در زمانی که هنوز شیر بیشتر در بطری های شیشه ای کوچک منقش به کله گاو و معمولا در ازای ارایه یک بطری خالی برای هر بطری شیر فروخته می شد در خیابان دانشگاه، حدفاصل خیابان انقلاب و خیابان جمهوری اسلامی در تهران به مغازه آقا ممدلی، که از الان من کمی جوان تر بود رفتم. سلامی کردم و یک بطری شیر از سبدی که دم دست بود برداشتم و پول شیر _ و به زعم خودم پول بطری آن _ را روی پیشخوان مغازه آقا ممدلی گذاشتم و خواستم از مغازه بیرون بروم که آقا ممدلی نهیب زد: تا شیشه نیاری نمی تونی شیرو با شیشه اش ببری!
برگشتم و گفتم: آقا ممدلی من که پول شیشه رو گذاشته ام. فرض کن یه شیشه شکسته و پولشو گرفتی دیگه!
آقا ممدلی فریاد زد: بشکنی میشکنمت!
به غرور جوانی بطری شیر راکه بالا گرفته بودم رها کردم و بطری افتاد و شکست و شیر در کف مغازه پخش شد و گفتم: آخ! منو ترسوندی، دستم لرزید و شیشه افتاد.
آقا ممدلی که صدای تهدید آمیزش با کمال تعجب تبدیل به صدای پشیمان شده بود گفت آخه چرا این کارو کردی؟ گند زدی به مغازه ام ....
البته آن روز اگر عقل امروزم را داشتم شاید بعد از تهدید آقا ممدلی بهتر بود که می رفتم و از مفازه دیگری خرید می کردم، اما منظورم از نقل این خاطره اشاره به تهدید های ترامپ، و از جمله تهدید او مبنی بر بمباران 50 نقطه ایران در صورت نشان دادن واکنش به ترور سردار شهید سلیمانی بود که پس از موشکباران پایگاه عین الاسد به نطق کوچکی اکتفا کرد و رفت خوابید. و شاید هم امروز اءتلاف ایران با قدرت های بزرگ چاره کار مقابله با تهدیدهای ترامپ باشد.