من لیوان چاییم رو قبل از اینکه سرد بشه دستم میگیرم تا گرماش رو حس کنم
من هربار قبل از نوشیدن قهوه اون رو بو میکنم
من بنده خریدن گلهای تازهام
من بهترین قسمت غذا رو اولش میخورم
لباسی که میخرم همونجا تو مغازه میپوشم و خارج میشم
هر ظرف و ظروفی که وارد خونه میشه برای استفاده ازش لحظه شماری میکنم
من عاشق زیر بارون خیس شدن و نشستن برف روی موهامم به همین خاطر هم همیشه #چتر_بی_چتر
من دیوانه پیچیدن عطر غذا توی خونهام، دیوانه اجاق روشن و میوههای چیده شده تو ظرفِ روی کابینت
من هر صبح در تراس رو باز میکنم تا هوای تازه به خونه صبح بخیر بگه و هر ظهر پرده رو کنار میکشم تا نور خورشید گلهام رو قلقلک بده
من از دسته آدمهاییام که با یه نم بارون بساط حلیم و آَش رو پهن میکنم و با یه نیم سانت برف فرنی و چای دارچین روی میز میچینم
من با هر طلوع و غروب خورشید از نو تازه میشم
من محکومم به زندگی پس زندگی میکنم.
حالا که سفر کنسله پس همه چی باهم کنسله!
این اولین جملهای بود که بعد از بهم خوردن برنامه یلدا از ذهنم گذشت و بشدت اصرار داشتم که بهش پایبند بمونم.
کات.. 24ساعت قبل از یلدا، مکان: حمام
اینطوری نمیشه، مگه تموم عمر چندتا یلداست؟ قرار بود بشه، حالا که نشد من تسلیم نمیشم
ما به این دنیا نیومدیم که جهان به کاممون باشه پس تسلیم و غم و شکست در کار نیست
دفترم رو باز میکنم و تیتر میزنم "لیست کارهای فردا"
✔پختن آش و غذای ویژه (چونکه اجاق قبل از هرکاری باید روشن بشه)
✔خونه تکونی و خرید شمع (برای دور کردن اهریمن)
✔پرکردن گلدون از گلهای تازه (چونکه زشتیها دور باد)
✔چیدن آجیل و دون کردن انار و پهن کردن سفره (سپاس به خاطر برکتهای بی پایان)
✔موسیقی و پایکوبی (برای پایان پاییز و استقبال از زمستانی شاد)
کات.. 24ساعت بعد از یلدا، مکان: خونه
ته دلم احساس رضایت موج میزنه، هم به خاطر اینکه پایان شب سیه سپید است و هم اینکه من زندگی رو بردم.
پایان
به وقت دوم زمستان 1403