دیگه از شروع میکنم و فردا و فردا های طولانی خسته شدم...
بهار خوب منو به خودم آورد :
من آدمی هستم که رنج رو در آغوش میگیرم
من سختی ها رو فرصت تجربه میبینم
من تفریحاتم رو وقت تلف کردن نمیبینم
من مغزم رو گرسنگی نمیدم و کتاب میخونم
من به حرف آدم های همه چی دانی که خودم زندگیشان رو نمیپسندم گوش نمیدم
من ارزش وقتم رو میدونم و با هر کسی تقسیمش نمیکنم
من نمیخواهم شیبه کسی باشم
من در کمال سرد بودن خودم هستم
من از آدمای نقاب دار دوری میکنم
و من باارزشم
..
..
...
...
...
..
.
من به هر چیزی که میخواهم میرسم.