ویرگول
ورودثبت نام
سفیرپاکی
سفیرپاکیشکر که خدا هست?
سفیرپاکی
سفیرپاکی
خواندن ۵ دقیقه·۴ ماه پیش

لطفا کمکم کنین🚨

متنفرم از این که در ویرگول درباره تجربیات تلخم صحبت کنم.

از یه طرف اون خاطرات زنده میشه و از طرف دیگه حس میکنم انرژی منفی ساطع میکنم!

ولی مشاوره هایی که تاحالا از کاربرای ویرگول گرفتم خودش بزرگترین امتیازه که هر تجربه تلخی رو اینجا درمیون بگذارم.

در این پست درباره ماجرای یک فرد همجنس باز صحبت کردم که اولش بهم گفت با هم قدم بزنیم و من هم قبول کردم.چون تجربه رو به رو شدن با فرد همجنس‌باز نداشتم و به اصطلاح پاستوریزه بودم!

کمی که گذشت و از شدت زود صمیمی شدنش فهمیدم که اوضاش خرابه و بعدش هم پیچوندمش.

گذشت و گذشت تا یه تجربه تلخ دیگه برام پیش اومد.

تجربه ای که انقدر‌‌ روح منو بهم ریخته که الآن در ساندویچی!مجبور شدم برای تخلیه روحی این متنو بنویسم.

چند هفته پیش وقتی از کلاس رانندگی برگشتم رفتم توی پارک مرکز شهرمون.

دقیقا نزدیک ترین پارک به آموزشگاه.

دیدم یه فرد تقریبا ۳۲ ساله ای داره بهم نگاه می‌کنه.

منم که دیر دانلود شده بودم یکی دو باری نگاش کردم.

از سر کنجکاوی.

گذشت و گذشت تا ازون پارک رفتم.

چند قدمی از پارک فاصله نگرفته بودم که اون مرد شیطان صفت بهم گفت میای با هم دوست بشیم؟

منم که این بار با تجربه تر شده بودم همون اول گفتم نه.

هرچند صدام می لرزید.

بعد گفت ازت خوشم اومده.

قدم هامو تند تند کردم.

ولی باز افتاده بود دنبالم.

کمی که گذشت دیدم پشت سرم نیست.

خیالم راحت شد و یکهو دیدم کمی جلوتر داره راه می‌ره و حواسش زیر چشمی به من هست.

خیلی دچار اضطراب شدم.

تصمیم گرفتم برگردم به پارک.

چون دقیقا جلوی همون پارک چند تا پلیس بود.

رفتم اونجا و دیدم کمی با فاصله،

منو زیر نظر داره.

اول خواستم به پلیس ها اطلاع بدم ولی نتونستم.

با خودم گفتم الآن بهم میخندن!

و من هم که مدرکی ندارم.

بعد سریع اسنپ گرفتم و رفتم خونه.

وقتی رسیدم خونه تا ۱۵ دقیقه فقط روی مبل ولوشده بودم.

نمی‌تونستم هیچ کاری کنم.

با خودم میگفتم آخه چرا من؟

مگه من چه وایب خاصی به این افراد مریض میدم؟

نکنه مشکل از لباس پوشیدن منه؟

که ست می‌پوشم یا بعضی وقتا لش می پوشم.

یکهو یادم افتاد که وقتی هم جنس باز اولی طرف من اومده بود پولیور تنم بود و اصلا لباسی نداشتم که جلب توجه کنه.

از هوش مصنوعی کمک گرفتم و گفت باید با لحن محکم تری باهاش حرف می‌زدی یا بهش میگفتی که می‌دونم داری تعقیبم می‌کنی و...

و حتی می‌گفت زنگ بزن ۱۱۰ و بگو یه فردی داره تعقیبم می‌کنه و من حس امنیت ندارم و لطفاً مأمور بفرستین!

مشاوره هاش کمی برام جالب و در عین حال عجیب بود.

فکر نمی‌کردم زیاد کار به اون مرحله برسه.

تا این که امروز دوباره اون اتفاق افتاد...

رفتم به همون پارک...

با کتاب خوانم در حال مطالعه بودم.

چند دقیقه که گذشت دوباره همون فرد نحس رو دیدم!

با فاصله تقریبا زیادی از من نشسته بود.

این سری به من نگاه نمی‌کرد ولی آژیر خطر دوباره فعال شد.

بطری که باهام بود رو انداختم سطل آشغال و سریع از اون پارک خارج شدم.

بعدش کمی که راه افتادم،رفتم داخل یک پاساژ زنونه زیرزمینی.

در حد دو سه دقیقه اونجا گشتم و وقتی دیدم ازش خبری نیست خوشحال شدم و به راه افتادم.

ولی این پایان ماجرا نبود!

کمی که گذشت متوجه شدم از فاصله تقریبا دوری داره منو تعقیب می‌کنه!

به شدت هول شدم و اضطراب گرفتم.

اول تصمیم گرفتم برم خونه مادر بزرگم که دقیقا نزدیک همون پارک و مرکز شهر بود...

ولی اون نباید اونجارو یاد می‌گرفت!

چون از تجربه تعقیب قبلی یه جورایی حدس زدم که دنبال محل سکونت من هست.

بعد خواستم برم داخل آب میوه فروشی که صاحبش دوستم هست.

ولی گفتم خب چه فایده...

تا کی باید اونجا بمونم؟

همین طوری به راهم ادامه دادم و البته خیالم هم کاملا راحت بود که در مرکز شهر هستم و خیابون ها هم شلوغن.

یکهو به سرم زد که از اون فرد عکس بگیرم و برای خانواده بفرستم.

ولی گفتم مادرم همین طوریش هم وقتی میرم بیرون کلی اضطراب الکی داره.

دیگه چه برسه وقتی یه نفر منو تعقیب می‌کنه.

باز پشیمون شدم و گفتم حداقل عکسشو بگیرم تا بعدا بتونم ازش شکایت کنم.

وقتی گوشی رو از توی کیفم در آوردم یکهو دیدم گوشیم قفل هوشمند شده...

یعنی تا نیم ساعت دیگه نمیتونم وارد برنامه هاش بشم...

(برای این که کمتر از فضای مجازی استفاده کنم این کارو میکنم)

یعنی این نیم ساعت باید چکار میکردم؟

به راهم کمی تند ادامه دادم و مرتب جاهام رو عوض میکردم که دیدم از دور فرشته نجات رسید!

یکی به اون فرد شیطان صفت حرومزاده سلام کرد و مشغول صحبت شد و منم بدو بدو رفتم به پارک کنار سینمای شهرمون که بهم نزدیک بود.

چند باری پشت سرم رو نگاه کردم و دیدم خبری نبود.

خیالم راحت شد.

ولی باز دچار وسواس عجیبی شده بودم.

شاید نزدیک ده بار دور و بر رو نگاه میکردم که ببینم اون فرد کنارم هست یا نه...

دیگه این بار خیالم راحت شد و مشغول مطالعه شدم.

کمی که گذشت گرسنم شد و رفتم ساندویچی.

و از همینجا و همین الآن دارم متنو می‌نویسم.

مادرم بهم پیام داد که من درپارک هستم واگه خواستی بیا اونجا!

دقیقا همون پارکی که ازش دیگه کمی میترسم!

و من هم قطعا الان نمیرم اونجا

کلا حس بدی ازون پارک گرفتم.

بچه ها واقعا نمی‌دونم چکار کنم.

یعنی دخترایی که مدام تحت تعقیب یا تیکه انداختن قرار گرفته میشن چکار میکنن؟

من با این که پسرم به شدت دچار اضطراب شدم با این که کلا آدم آرومی هستم.

نمی‌دونم در موقعیت بعدی چکار کنم.

یه صدا بهم گفت دیگه اون پارک نرو ولی چرا به خاطر یه فرد مریض باید خودمو از تفریح محروم کنم؟

واقعا در برابر این مسأله در بن بست ذهنی قرار گرفتم.

امیدوارم به دخترا برنخوره ولی با این تجربیاتی که داشتم خدارو بابت پسر بودنم شکر میکنم!

با این مریض های جنسی ما پسرا هم انگار امنیت نداریم چه برسه به دخترا!

جالبه که هوش مصنوعی هم گفته بود که تو اگه بدترین تیپ رو هم می‌زدی باز دلیلی نداشت که اون مرد حریم هارو رعایت نکنه...

بگذریم...

لطفا بهم مشاوره بدین.

چکار کنم؟

پ.ن۱:یاد پست بشیر صابر افتادم که می‌گفت بعضیا تهدیدش کردن و اونم رفت اسپری فلفل درست کرد!

اون لحظه حرفشو نفهمیدم و راستش کمی برام مسخره بود ولی الآن کاملا درکش میکنم!

شاید داشتن اسپری فلفل حداقل فایدش این باشه که کمی احساس امنیت کنی!

هوش مصنوعیپلیسامنیتخاطرهاحساس امنیت
۴۲
۷۷
سفیرپاکی
سفیرپاکی
شکر که خدا هست?
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید