گاهی ترس از یک ماجرا از خود ماجرا خطرناک تر است،
تلاش برای زندگی یعنی که تو زنده ای پس میتوانی،
تو لایق بهترینهایی،خداوند در نهاد تو امید را ودیعه گذارده تا حرکت کنی،تا تلاش کنی،که اگر راکت بمانی!...میگندی وکم کم میمیری..?
مردن فقط تمام شدن روزهای نفس کشیدن نیست،مردن از لحظه ای اتفاق میافتد که امید از دست برود،که داشته ها فراموش شود،که یادمان برود ما خدایی داریم که هر لحظه دست به سویش دراز کنیم محکمتر از قبل دستمان رامیگیرد،میفشارد ،در آغوشمان میکشد،ومیگوید:
حالا که مرا یاد کردی،من تورا رها نمیکنم،پس مطمئن پیش برو ومحکم قدم بردار...
تو نماینده من در زمین هستی،تو لایق بهترینهایی،
اگر مشکلات را به تو دادم برای این است که تو بزرگتر شوی،قوی تر شوی،...
شروع به دویدن کنی وحتی اگر خواستی بگریزی،؟یادت باشد،مایوس نشوی اگر بر بلندای مشکلات ایستادی وکمر خم نکردی بدان من دست و پای مشکلات را برایت کوتاه میکنم اماااا....
اما به شرطی که به من اعتماد کنی واگر غول ترس زیر پایت بود،بدانی که هنوز هستم وفقط خواستم یادت دهم که تو میتوانی،وباز با اطمینان به من فرود بیا شاید همان لحظه استیصال تو،لحظه ایست که مشکلات را زیر پایت قربانی کرده ام پس...برو و وبگذر،???