+ آخه رفتن فرق میکنه با رفتن، میدونی چی میگم که؟.. گاهی آدم میره برای موندن، یعنی اگه نره دیگه نمیشه موند...
لبخند زد: آره که میدونم... دنیای شما آدما جا میگیره تو چشماتون، تو هرچی که دورتونه.. ولی ما فضاییا کل زندگی و چیزایی که میخوایم تو یه چمدون جا میشه.. مگه چی میخوایم جز یه بالش گرم و عاشق و چند تا قلمو و چندتا پیله پروانه اضطراری؟؟؟
دوباره گفت: تازه، مهم تراش تو دلمون جا میشه.. ماها دلمون بزرگه! براهمینم هیچ وقت یکاره نمیریم، میدونی که؟
+ پیله پروانه اضطراری دیگه چیه؟
_ لازم میشه.. گاهی که خیلی خسته شدی، میتونی به پروازشون تو نور غروب زل بزنی و هوس برگشتن بزنه به سرت..
+ آها، که اینطور... چه چیزای جالبی میبرین شما فضاییا..
گفت: شما آدما چی میبرین با خودتون؟
جواب داد: باید چمدون های جادار خرید که هرچی لباس و کتاب و وسیله زندگی هست توش جا کرد دیگه، الکی که نیست..
_ آخه این چیزایی که میگی، همه جا گیر میاد... اونچیزی که فقط تو خونه هست، چیزیه که جاش وسط خود خود قلبه.. میدونی چی میگم؟
خندید: امیدوارم بدونم... آخه آدما مث شما فضایی یه رنگ نیستن.. گاهی چمدون می برن که برگردن، گاهی ام میبرن که هیچ وقت برنگردن..
زمزمه کرد: ولی میدونی چیه؟ اصل حقیقت هیچ وقت تو چمدون جا نمیشه.. حس و حال و خاطره و لبخند و غروب، جاش تو چمدون نیست آدمیزاد!
گفت: افسوس که بنای ما آدما فراموشیه.. زود یادمون میره چی گذشته و رفته، کی بوده و کی نمونده، شاید برای همینه که آدم هرجا میره، منزلی به پا میکنه برای موندن...
سر تکون داد: ولی ما یادمون نمیره.. ما عادت به ایستادن داریم.. چمدون کی باشه؟ خاطره ها مارو بر میگردونه آدم! اگه همه چی از خاطرت بره، با چمدون هم میشه گذشت و برای همیشه رفت...
پایان؛