ذهن آشفته
خواندن ۱ دقیقه·۱ ماه پیش

وقتی یه سوال تمرکزت رو بهم میریزه

وقتی یه سوال کل ذهنت رو بهم میریزه

سلام به همه! این اولین پست من هست و امیدوارم خوشتون بیاد. خیلی خوشحالم که اینجا هستم و امیدوارم لحظات خوبی رو با هم داشته باشیم. حالا بریم سراغ داستانی که می‌خوام با شما به اشتراک بذارم.

یه روز توی کلاس، همه‌چیز خیلی عادی بود. استاد داشت درس می‌داد و من هم داشتم تلاش می‌کردم که تمرکز کنم. اما یک چیزی بود که اصلاً نمی‌ذاشت تمرکز کنم. دوستم برگشت و گفت: "بنظرت این واقعا موهاشو چجوری نگه داشته که تکون نمی‌خوره؟"

نمی‌دونم چرا، ولی این حرف دقیقاً رفت توی مغزم. تمام حواسم پرت شد و به موهای استاد زل زدم. بعدش، استاد یهویی گفت: "از رو کتاب بخون!" و من اصلاً نمی‌تونستم تمرکز کنم، چون یادم میفتاد به حرف دوستم و اینکه اصلاً ممکن نیست این موها تکون نخوره!

وای که چقدر سخت بود. این شد که آخر کلاس که تموم شد، رفتیم تو حیاط و از جلومون رد شد. وقتی دیدم که داره باد میاد و موهاش تکون نمی‌خوره، دیگه نتونستم خودمو کنترل کنم و زدم زیر خنده. دوستانم هم شروع کردن به خندیدن و این شد که کلاس تبدیل شد به یک یادگاری خنده‌دار برای همه‌مون!

✍ "دانشجوی بیچاره‌ای که به جای پاس کردن درساش، داره اینجا مزخرف می‌نویسه. شاید بخندی، شاید هم بگی: چرا دارم اینو می‌خونم؟!"
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید