جلوی در مدرسه شلوغ و پرازدحام بود. جمعیت زیادی در آنجا جمع شدهبودند. تمامی دانشآموزان با پدرها یا مادرهایشان آمدهبودند. اعضای انجمن خیریهی کارمودی، آقای آلن کشیش کلیسا و از همه مهمتر شهردار به آنجا آمدهبود. بچهها سوار کالسکهها شدند؛ و پدر و مادرها نیز با آنها رفتند. اعضای انجمن خیریه در کالسکههای مخصوصی نشستهبودند و شهردار و کشیش آلن بهترین کالسکه را داشتند. آنها مسیر را طی کردند تا به بالای قلهی گذرگاه کوهستانی که مسیر اتصال کارمودی به اونلی بود، برسند. زمین پوشیده از برف بود و سفیدی آن به زمین زیبایی خاصی بخشیدهبود. مسیر مسابقه از گذرگاه کوهستانی آغاز میشد و تا ۱۰ کیلومتری اونلی میرسید. یعنی یک مسیر ۵ کیلومتری صاف ولی شیبدار را تشکیل میداد. زمین مسابقه با یک سری نردهی چوبی محافظت میشد تا برای تماشاچیان و مسابقهدهندگان اتفاقی نیفتد. در خط آغاز آقای آلن ایستادهبود و یک تپانچه کوچک با یک تیر داشت، به همین ترتیب نیز آقای موریس فردریک (شهردار کارمودی) هم در خط پایان ایستادهبود. دانشآموزان آماده، کنار سورتمهها ایستادند و با شنیده شدن صدای تیر، مسابقه آغاز شد. بچهها بعد از چند قدم کنار سورتمه دویدن سوار شده و مسابقه روند اصلی خود را پیش گرفت. در پانصد متر نخست مسابقهدهندگان هدف خاصی را دنبال نمیکردند و آرام میراندند؛ ولی در یک کیلومتر بعدی روند مسابقه تغییر کرد و بچهها سرعتشان را افزایش دادند تا بتوانند آن مسیر ۱ کیلومتری را در زمان کمتری طی کنند و این کار تا رسیدن به ۳.۵ کیلومتر از کل راه مسابقه ادامه یافت. ولی بعد، از ده نفر شرکتکننده دو نفر انصراف دادند و ۴ نفر نیز در اثر برخورد سورتمهها با زمین یا درختها و شکسته شدن سورتمههایشان در راه مجبور به ترک مسابقه شدند؛ فقط ژان، کوردلیا، ماریان و فرانس باقیماندهبودند، و در ۵۰۰ متر باقیمانده رقابت و کشمکش بین چهار نفر چنان بالا گرفت که در ۲۵۰ متری خط پایان فرانس و ماریان با همدیگر تصادف کردند و علاوه بر خرد شدن سورتمهها به طور شدیدی مصدوم شدند. ناگهان صدای نالهی این دو نفر، کوردلیا و ژان را در جای خود میخکوب کرد و بعد از اندکی مکث کردن از ۱۰۰ متری باقیمانده برگشتند؛ وقتی به آنجا رسیدند دیدند که دست ماریان شکسته و قوزک پای فرانس هم از جا در رفتهاست. آقای موریس که از دور قضیه را فهمید فوری به کمک بچهها آمد و ماریان و فرانس را به بیرون از مسابقه برد و به آقای جوزف مورتیمر سپرد تا آنها را به بیمارستان شهر برساند. در این میان که خبر به گوش تماشاچیان هم رسیدهبود. کوردلیا و ژان باهم تصمیم گرفتند مسابقه را طوری دیگر تمام کنند طوری که هر دو باهم اول شوند. پس زمانی که یکی از آنها عقب میافتاد دیگری سرعت خود را کم میکرد و زمانی که یکی از آنها جلو میرفت دیگری خود را به او میرساند. آقای موریس که این وضع را دید با خود گفت:«یا اینها مرا دست انداختهاند یا کاسهای زیر نیم کاسه است؛ آخر مگر مسابقه این طور هم میشود؟» وقتی ژان و کوردلیا به خط پایان رسیدند تیر پایان زدهشد و آقای موریس به هر دو مقام اول داد و پرسید:«این مسابقه بود یا با ما شوخی کردن؟» ژان گفت:«ما میخواستیم هر دو اول شده کسی صدمهای نبیند.» بعد از گرفتن جایزه و تشویق از سوی دیگران، همهی بچهها به خانههایشان رفتند.