ویرگول
ورودثبت نام
صبا حسین پور
صبا حسین پور
خواندن ۱ دقیقه·۲ سال پیش

داستان کشاورز زاده ای عصبانی!(قسمت هشتم)

این زندگی دیگه ارزش هیچیو نداره..

گرگ شدیم افتادیم به جون هم... واسمونم مهم نیست که چی سر طرف مقابل میاد و با اعتمادش چیکار داریم میکنیم... لجن گرفته زندگیارو و با هیچ لجن کش ایرانی و خارجیی هم نمیشه ردشو پاک کرد...

فصل برنج کاری که میشه دزدی یه سری از آدمام شروع میشه... کلاه گذاشتن سر صاحب زمینی که خودش نمیتونه به هر دلیلی زمینشو بکاره و خالی کردن جیبش! دیگ تو فصل کشاورزی موتور سمپاش و موتور آب و بذر و کودو تراکتور و... میشن دستمایه دزدی و کلاه برداری!

از هر راهی وارد میشن تا بچاپنت و تو سر زمین نیستی که ببینی واقعا وقتی میگه رفتم 50 تا کیسه کود خریدم واقعا خریده یا فقط این عددا و رقما یه عددن روی کاغذ...

میدونی چیه رفیق؟ ماها خودمون باید هوای همدیگه رو داشته باشیم، مواظب هم باشیم چون اینجا هیچ کس نگران ما نیست... ما فقط یه عددیم برای اونایی که قدرت و توانایی دارن... ما باید خودمون مواظب خودمون باشیم..

من تصمیممو گرفتم... این زنجیره از من و تو شروع میشه و تو خیلی بیشتر از یک نفری...

تو یکی نه ای هزاری، تو چراغ خود برافروز...


شروعموتور آبموتور سمپاشلجن کش
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید