صبا حسین پور
صبا حسین پور
خواندن ۱ دقیقه·۳ سال پیش

داستان کشاورز زاده ای عصبانی( قسمت دوم)

قصه ازون جایی شروع شد که من تو خانواده ی کشاورزی به دنیا اومدم که تنها کاری که نمیکردن توجه به گیاه ها و درختا بود و من شاهد ازبین رفتن تک به تک اونا با این یک جفت چشم بیچاره ام بودم و این پر پر شدن اونقدری به من فشار آورد که به این فکر کردم که باید از یه جایی برای گرفتن حق گیاهای بیچاره شروع کرد و حاصلش شد سطرایی که می خوند...

دفعه قبلی از هرس کردن حرف زدم و گفتم که چقدر مهمه رسیدگی به سر و شکل گل و گیاها و چقدر تو ثمری که میدن تاثیر داره.

این بار میخوام از غذا خوردن حرف بزنم!

داداش شما غذانخوری میشه؟ میتونی اصلا؟ اصلا زنده میمونی؟ مگه از بچگی بهمون نمیگفتن غذا بخور بزرگ شی و این فرمول تا سال های سال دلیل بزرگ شدنمون بود؟

پس چطور ممکنه یه آدمی پیش خودش فکر نکنه که گل و بلبلم واسه بزرگ شدن غذا میخوان؟

خانواده من از بی محصولی زمین هر سال گله میکنن که چرا محصول کوچیکه و درخته هیچی نیاورد و فلان ولی یک بار نمیگن ما ی بار به این زمین کود ندادیم! اصلا نمیدونیم کود چی هست و چرا باید کود بدیم و اصلا کود فروشی کجاست که بریم خیر سرمون واس خرید کود اقدام کنیم و اصلا کود باید به کجاش بزنیم و فیلان:/

میدونی اصلا چیه؟ مشکل اصلی خانواده من اینه که تعریف ادوات کشاورزی واسشون: داس و بیل و خواست خداست:/

کلا بنظرشون کشاورز فقط باید چشمش ب آسمون باشه ببینه که خدا براش چی میخواد!

آخه اینم شد حرف؟:!

کود بده به خاکت، خاکتو طلا کن
کود بده به خاکت، خاکتو طلا کن


کودخرید کودادوات کشاورزیبجز داسخزعبل نوشت
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید