گاهی وقتا زندگی انقدر سخت و پیچیده میشه در بی انرژی ترین حالت زندگیتی. یه حجم سخت و متحرک که هزارتا کار داره اما انرژیی برای انجام دادنشون نداره... انقدر بی انرژی که حتی اگه به یه موتور برق هم وصلت کنن روشن نمیشی که نمیشی!موتور برق دیزلی و گازوئیلی هم نداره، چون این روشن نشدن دلیلش جای دیگه است...
از یه حفره خالی تو یه قسمتی از وجودت که شاید قلبته...
یه وقتایی انقدر خالی و سرخورده میشی که دلت میخواد یه دشنه برداری و با چاقو تیزکن انقدر صیقلش بدی تا وقتی که انقدر برنده بشه که بتونی درداتو باهاش پاره پاره کنی، شاید درداتو شایدم قلب خودتو...
میدونم این زندگیه...یه روزایی خوشی، یه روزایی ناخوشی... ولی وقتی تعادل این تلخ و شیرین به هم میخوره و کفه این ترازو میره به سمت تلخی، واقعا دوباره پاشدن و ناامیدی رو کنار زدن خیلی سخته...
دوباره شروع کردن یکی از سخت ترین کارای دنیاست....