یه گوشه اون ته ون چسبیده به پنجره نشستم و نگاه میکنم...به مردمی که هر کدومشون دنیا و زندگی خودشون رو دارن...
مثلا شاید اون آقایی که موهای جوگندمی داره به فکر کرایه ون و نداشتن پول خورده
شاید خانم بغل دستیش به فکر اینه که فردا ناهار برای بچش چی درست کنه
اون پسر جوونه شاید تو فکر آرزوهای بزرگشه مثل یه ماشین خفن چند صد میلیونی که احتمالا آخرش بخاطر این وضع قیمتا به جای خریدش سر از مرکزایه رنت اتومبیل دربیاره تا بتونه با چند ساعت اجاره آرزوشو برآورده کنه...
اون آقا سیبیلوعه داره به پا درد خانومش فکر میکنه که دیگه راه رفتن سختشه
دختر کوچولوعه کنار پنجره تو فکر تاب بازی حسابی تو پارکه و مامانش تو فکر وقت آرایشگاهش که در حالی که اون توی ون نشسته داره میگذره...
یکی نون واسش دغدغست، یکی شادی، یکی سلامتی...
دنیا جای عجیبیه... انگار تو وجود هر کدوممون یه دنیای نامتناهی هست...