هیچ میشوم دستمالی برداشتهام،هرچه را میبینم پاک میکنم،اشیا را، آدمها را، فکرها، نامها، همه چیز را.آنقدر میسابم تا تمام شوند، «هیچ» شوند.همه دنیای…
خدای عشق درونش جهانی بود،پر از آدمها،آدمهای خوب، آدمهای بد، آدمهای مهربان، ترسو، زیاده خواه، حسود....و او خدا بود،«خدای هزارتکه»،دستور داد بدها را ب…
تا خود صبح گریه میکرد دیشب خواب دختر مشحسن را دیدم. خواب دیدم میخواست به ماهی کوچکش غذا بدهد که تنگ را پیدا نمیکرد. فکر کرد که ماهیاش مرده.مادرش ایستاده بود در…
عشق پرواز میخواهد و انسان بال ندارد آدم ها به یک عکس بیشتر عاشق میشوند، به یک صدا، به یک بو...یک انسان ابدا نمی تواند عشق را تاب بیاورد.یک عکس ظرفیت بیشتری برای عشق پذیری دارد…
صلح با خود مجری مراسم داشت از تریبون نام من را صدا میزد:«خانم مهندس شیما محمودی»ناهار را خورده بودیم. ریتم موزیک پاپ از هر سو شنیده میشد. کف و جیغ های…