شیما محمودی
شیما محمودی
خواندن ۱ دقیقه·۶ روز پیش

دلمان لک زده برای یک پایان خوش


کارگردان و تهیه‌کنندگان فیلم تاسیان، یک خواهشی داشتم: خواستم خواهش کنم اگر می‌شود بگذارید فیلم‌هایمان کمتر شبیه زندگی باشند. خواستم بپرسم می‌شود همین یک‌بار اجازه بدهید خسرو به شیرین برسد؟ می‌شود کاری کنید سوی تاریک خسرو بر سوی روشنش غلبه نکند و کاری نکند که شیرین را از دست بدهد؟ می‌شود کاری کنید مثلاً آدم‌های توی فیلم یک لحظه، درست قبل از گرفتن آن تصمیم ابلهانه‌ای که زندگی‌شان را تباه می‌کند گوشه‌ی ذهنشان صدایی بشنوند که بیدارشان بکند. کاری هم نداشته باشید که باورپذیری داستانتان کم می‌شود. مثلاً کاری کنید وقتی زندگی بهشان سخت می‌گیرد، مثل آدم‌های واقعی، از انسان بودن سقوط نکنند. می‌دانید شبیه این تلخی‌ها را زیاد دیده‌ایم. دیگر خودمان می‌دانیم وقتی زندگی نامهربانی می‌کند آدم هم به جای مِهر، مُهر بر دلش می‌نشیند و کارهایی می‌کند که قبلاً از خودش سراغ نداشته. اما اگر می‌شود بگذارید آدم‌های داستانتان انسان‌های بزرگتری باشند. نه همه، لااقل اجازه دهید خواندن آن‌همه کتاب، قهرمان داستانتان را نجات بدهد. خسرو که داستان موبیدیک را خوانده. کاری کنید مثلاً یکهو یادش بیفتد چرا ناخدا ایهب خودش را به کشتن داد. او که تاریخ می‌داند، چیزی از سرگذشت استالین یا هر آدمی که خودش می‌شناسد یادش بیاندازید تا تصمیم درستی بگیرد؛ تا کام شیرین را تلخ نکند. خواستم بگویم دلمان لک زده برای یک پایان خوش. وگرنه خودمان از قبل همه‌ی پایان‌های تلخ احتمالی را زندگی کرده‌ایم.


«قلم» خویشاوند آن مَنِ راستین من است.
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید