مقهورِقهار
مقهورِقهار
خواندن ۱ دقیقه·۹ ماه پیش

تنها تصویر جهانم؛جهانشان!

توی هزار توی مغزم میچرخم همه ی گوی های خاطره عکس تو رویش است دستش را با اب و تاب تکان میدهد توضیح میداد و من فقط می دیدم حتی ان روز که دستش را گرفتم فقط چشمانش برایم ثبت شده بود ، توی ماشین با سرعت زیادی میرفتم جایش خالی نبود، تا ماه در اسمان بود قلبش زنده بود، هنوز هر روز صبح به پایین پنجره اتاقش میرفتم و چشمان بسته اش را مینگریستم ؛ سرعت را بیشتر کردم تا شاید... نگاهی از پنجره به او انداختم درست در بالاترین نقطه از اسمان بود پس مرا می دید که با چه سرعتی به سویش می امدم ، دیگر طاقت نداشتم کل عالم عاشقش بودند من اورا ، صورت همچون ماه او را تنها برای خودم میخواستم میگویند حسود و بخیلم اما من وقتی بالش شکست از بال خودم جدا کردم و به ان پیوند زدم او پرید و ماه اسمان شد و من روی زمین با سرعت به سوی او می شتابم! به ماه اسمان که حالا چشمانی شاید زیبا تر از چشمانم به خود دیده بود نگاه میرکنم به هفت ثانیه نمی کشد که اخرین تصویر روی اخرین گوی هم چهره ی او است.

ماه اسمانماهتصویر
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید