
این عکسی که مشاهده میکنید مال دو روز پیشه و منم که حدودا ۵ ساعت منتظر بودم که ویزیت بشم و تازه بعد از این عکس هم یک ساعت دیکه منتظر شدم تا تازه ویزیت بشم!
حالا قضیه چیه؛ من کف پای چپم دچار درد مزمن شد(احتمالا بخاطر پیاده روی زیاد) و این درد مدت زمان زیادیه که باهامه و واقعا زندگی رو برام سخت کرده. یکی از آشناها که خودش دانشجوی دانشگاه علوم پزشکی بابله بهم دکتر جوکار رو معرفی کرد که خیلی مثلا دکتر خوبیه و هیئت علمیه برو پیش اون. منم که قبلا پیش دکترای زیادی رفته بودم و جواب نگرفتم, با اینکه یه شهر دیگه بود گفتم خب باشه میرم ببینم استاد چی میگه. اما امان از دل غافل...
از حدود یک ماه قبلش همش سعی میکردم که از سایت نوبت ۲۴ نوبت بگیرم, اما هرموقع که میخواستم نوبت بگیرم میدیم که زده نوبتی در حال حاظر موجود نیست و باید ساعت مثلا ۱۲ ظهر پنجشنه برای بیمارستان یحیی زاده یا مثلا ساعت ۱۲ شب شنبه برای کلینیک امید بیای و تازه اون موقع نوبت بگیری(اولین هشدار!) و همین شد که هی بخاطر مشغله و فراموشی نوبت گرفتنم طول کشید تا بالاخره تونستم بعد از حدودا ۴ هفته, پنجشبه دقیقا ساعت ۱۲ تو سایت آنلاین شم و نوبت بگیرم.
نوبتی که بهم داده شد ساعت ۱۳:۴۰ دقیقه, روز شنبه هفته بعدش بود و زده بود زمان انتظار ۲ ساعت, منم گفتم خب باشه درد پام خیلی داره اذیت میکنه و این همه مدتم از بین نرفته؛ ایشونم که انگار دکتر خوبیه پس ۲ ساعت هرچند سخته اما میشه یکاریش کرد. فوقش میشه ۳ ساعت دیگه..!
شنبه شد و (منم که خودم آدمیم که وقت شناسی برام مهمه و زمان برام ارزش داره) سر ظهر راه افتادم و توی ترافیک و بارون و بعد از یک ساعت بالاخره رسیدم و پارک کردم(تازه کلی هم تخت گاز کردم که نکنه دیر کنم😵💫). رفتم داخل درمانگاه و دیدم که اصلا معلوم نیست چخبره! میرم پذیرش میگم نوبت دارم میگه « صب کن آقای فلانی الان میاد». اینو که گفتم یک ساعت بعدش تازه منشی سروکلش پیدا شد! تازه خود دکتر که نیم ساعت بعد منشی اومد! یعنی عملا از ۲ ساعت انتظار در این نقطه ۱ ساعت و نیمش رفته بود و من واقعا دیگه کلافه شده بودم. هیچکسی اونجا خودش رو مسئول نمیدونست!
از بین کسایی که اونجا بودن انگار فقط من بودم که میرفتم و اعتراض میکردم و بقیه انگار سرنوشتشون رو قبول کرده بودن! همینطور با منشی میگفتنو میخندیدن انگار این حد از انتظار فرای عادیه😐 اولین باری هم که رفتم و بهشون گفتم که چرا انقدر طول کشیده, در یک حرکت مبتدیانه (مثلا بخواد فشار اجتماعی وارد کنه) با صدای بلند گفتش که «عزیزان ما تا ساعت ۱۱ شب در خدمت شما هستیم!!» (دومین هشدار!) و من فکر کردم که نه مگه میشه کسی با این همه تاخیر بره داخل, بیمار صعب العلاج نیستیم که!
من بعد اینکه این عکس رو گرفتم رفتم داخل و از منشی که یسری قبض دستش بود پرسیدم ببخشید اسم منو خوندین. بعد از ۵ ساعت انتظار خیلی راحت و سریع گفت «نه» بدون اینکه حتی چیز دیگه ای بگه و من با یک صدای کاملا مبهوت گفتم «شوخی میکنین!» ب خیلی راحتم دوباره گفت «نه»😑. و بعدش گفتم « آقا توی سایت نوبت ۲۴ زده بود زمان انتظار ۲ ساعت داستان چیه؟»
-«اصلا سایت مهم نیست چه زمانی میگه»
+«خب اگه مهم نیست پس چرا اصلا زمان دادین؟»
-«هیچی الکیه, ببین اصن ما عملی هارو میفرستیم داخل بعدش اونایی که نوبت دارن(که البته توضیح میداد که چرا بعضیا انقد سریع میرن تو و یسریامون فقط همونجا ول معطل نشسته بودیم!)»
+«خب شما اگه میدونستین سیستم اینه چرا به مراجعین اینو نمیگین»
-«خب معلوم نیست که چقد بیمارای عمل شده میان, شاید کمتر باشه تعدادشون و اونایی که ویزیت دارن زودتر برن تو»
این حرفشو زد و دوباره غیب شده(فراری بود انگار). و منم ازش قبول کردم. بعدش با خودم فکر کردم که خب اگه اینطوریه و بهرحال ما اونجا نقش هویجو داریم پس اینطوری باشه همه کسایی که قراره ویزیت بشن آخر وقت بیان که تعداد مراجعین عمل کمتر باشه, اما این به این شرطه که دکتر نزاره ساعت مثلا ۷ وقتی مریضاش تموم شدن بره و مثل یه کارمند دولت ساعتی داشته باشه(که خودمم بعید میدونستم).
این مسئله رو تو ذهن خودم نگه داشتم و منتظر شدم که منشی فراری ما دوباره برگرده سر جاش(مزخرفترین جا و میز رو هم البته داشته که انگار یکی صبح سه شنبه بیدار شده و گفته میزش باید اونجا باشه😵💫) و این تئوری خودم رو به این صورت بهش گفتم: «دکتر معمولا تا چه موقعی هستش؟»
-«تا هرموقع که مریض باشه»
+«خب یعنی مثلا نمیشه که من آخر وقت بیام که وقتم تلف نشه اینطوری؟»
-«ببین مریضای عملی از ۴ تا ۷ میان و دکترم گفته تا اومدن بفرستشون داخل [منی که واقعا دیگه برگام ریخته بود] !»
+منم یچی گفتم تو مایه های: «خب پس یعنی تا ۷ باید اصولا تموم بشن دیگه..؟»
ـ [یه پوزخندی زد] «نه بابا تا ۹ راحت مریض میان..!»
یعنی واقعا وقتی اینو گفت من دیگه عملا تو شوک بودم. یعنی نیازی به یه دانشمند داده نبود که بیاد و ساعت رفت و آمد این مریضا رو بررسی کنه. منشی کاملا به این اطلاعات واقف بود و داشت تو روی من هم میخندید.
+«خب اگه اینطوریه پس شما باید حداقل بهمون میگفتین که ما وقتمون رو اینطوری تلف نکنیم»
-[در حالی که هنوز داشت تو روم میخندید] « اشکال نداره حالا عوض تجربه شد برات!»
اخه تجربه چی؟ تجربه اتلاف وقت با یک شبکه از آدمای بی تفاوت و سادیسمی؟!
من که دیگه واقعا کلافه شدم پیش خودم گفتم که باید بشه یکاری کرد. پس به دکتر میرم و محترمانه حرفمو میزنم, شاید ایشون حداقل بتونه یکاری بکنه, ولی بازم امان از دل غافل!!!
رفتم داخل و اول گفتم شرایط خودمو توضیح بدم. البته اینم بگم که بجز من ۴ نفر دیگم اونجا بودن(واقعا استاد دیدگاه گله ای داشتن نسبت به بیماراشون) و بعد اینکه ۵ دقیقه حرفم توسط همه قطع شد یسری دارو داد گفتش «برو بگیر بیا». منم گفتم خب برم بگیرم و بعدش بهش شرایط رو توضیح بدم. بعدش در یسری سوال کردم که در کمال بی حوصلگی جواب داد(منم خودم ازینکه ۶ ساعت صبر کردم که استاد فقط ۵ دقیقه وقتشو بزور بهم بده عصبی بودم).
آخرشم در حالی که داشت از در میرفت تو یه اتاق دیگه با لحن کاملا محترمانه بهش گفتم: «ببخشید من از شهر دیگه اومدم اینجا و ۶ ساعت منتظر شدم, اونم در حالی که نوبت داشتم»
+«نه فقط من بلکه همه اینایی که اینجا هستیم, [اشاره میکنم به یه خانم] ایشون مثلا از صبح اینجان. ایکاش یجوری بشه که ما این همه معطل نشیم و اینکارو با یه برنامه مناسب میشه راحت انجام داد.»
و اینجا بود که تازه روی واقعی این آدمو دیدم.
-«من مسئولیتی ندارم.. همین که من میام اینجا شمارو میبینم دارم لطف میکنم. تازه من اصن نباید اینجا بیام. دیگه هم این بیمارستان نمیام اصلا» !
منم گفتم عه, اینکه خودشو خدا میدونه:
+«ببینید جناب از طرف بیمارا اینجا منتی به شما نیست, ولی از طرف شما هم منتی به ما نیست»
-« نه چراا اتفاقا هست! اتفاقا منت هست. تو فک میکنی من بخاطر ویزیتی ۲۰ هزار تومنی بیمارستان دولتی میام اینجا؟ نه من دارم به شما لطف میکنم!»
+«خب اگر میخواستین اینطوری منت بزارین شاید بهتر بود که قبلش بیمارایی که میخوان نوبت بگیرن اینو بدونن. درسته؟ بعدشم تازه اصن بحث پول نیست»
-«چرا اتفاقا بحث پوله» +«نه منظورم اینه که اگه به ۲۰ تومن راضی نیستین من ۲۰ میلیون میدم(که منظور منت نزار)»
-[یکی از چند مریضی که با من تو مطب نشسته بود] «خب مایی که اون پولو نداریم چی؟» +«خب مایی که داریم چی [و نمیخوایم ایشون منت بزارن] ؟»
و اینجا بود که دیگه دکتر واقعا میخواست بره و قشنگ مثله بچه نوجوون لج کرد: -«ببین من فقط دارو میدم اصن پاتم گج نمیگیرم هیچکاریم نمیکنم. دیگه اینجا نیا..» !
و بعله, اینطوری بعد ۶ ساعت انتظار منی که با احترام با دکتر مملکت حرف زدم باهام حرف میزنه. کسی که معلومه آدما واسش مهم نیستن و به چشم یه گله آدم غیر دکتر بهشون نگاه میکنه.
اون آدم اینکارو کرد, به راحتی چون میدونست که میتونه! و هیچکسم بجز من چیزی بهش نگفت و بقیه از ترس اینکه آقا دکتر بد چیزی بهشون بگه فقط داشتن نگاه میکردن. انگاره که فقط خودشون درگیر درد هستن!
در مجموع من اون روز ۸ ساعت از زمانم رفت, یعنی یک سوم روزم فقط برای اینکه برم مطب یه دکتر بیشعوری که از دماغ فیل افتاده و فاز دکتر هاوس برداشته(تازه نگم که برگشن ۲ ساعت تو ترافیک و بارون بودم)! اینکه این تجربه رو دقیق و با اسم دکتر و بیمارستان به اشتراک گذاشتم چنتا دلیل داره:
اولین که میخوام اونایی که میخوان پیش این دکتر نوبت بگیرن ( و البته وقتشون رو) بدونن که ایشون قراراه حسابی بهشون منت بزاره و گله ای بهشون نگاه کنه. پس انتخاب خودشونه که این رفتار رو تحمل کنن یا نه. خودمم اگه بودم واقعا دوست داشتم قبل اینکه برم اونجا یکی برام یک همچنین چیزی رو توضیح میداد.
دومین که ایشون باید بدونه که اعمالش عواقب داره و نمیتونه هرجور دلش خواست با مردم حرف بزنه و انتظار چیزی رو نداشته باشه.
و در آخر هم شاید این مقاله باعث بشه که درسی بشه برای نه تنها دکتر ها, بلکه میشه گفت کل سیستم درمانی که اینطور نیستش که همه سکوت کنند. شما هم بخشی ازین جامعه هستید و به نوبه ای زنده ماندنتون در گرو افراد دیگه جامعه هست که در حال تلاش هستند. بقولی میگن «زمین گرده» و شما هم بالاخره کارتون گیر یکی دیگه میوفته. پس مثل قاتل های جانی نباشین که هرکاری که بتونین با ملت میکنین, چون صرفا میتونید!
امیدوارم که یروزی این داستانا هم جمع بشه و یه سیستمی باشه که این حد از تعداد بیمار رو بخوبی مدیریت بکنه...
#بیمارستان_شهید_یحیی_زاده
#nobat24
#نوبت۲۴
#دکتر_ابراهیم_جوکار