داشتم تلویزیون می دیدم، یه روز کاملا خسته کننده ی دیگه
تلویزیون : خاویار بادمجون چین کرده جون
میزت کامل شد با خا ...
کانال تلویزیون رو عوض کردم
عجب تبلیغ خزیه اه،
«وای پاره شد» « پاره شد؟ بایا کن »
تا اومدم کانال رو عوض کنم دوباره ممد از کانال کولر پرید بیرون
-« ااااااااااااااااااااا ، وای ممد،،، از ترس مردم الاغ، تو مثل اینکه معنی دَر رو نمی فهمی، نه؟ چنان چه قصد ورود به جایی را دارید دستتان روی دست گیره ی در قرار داده و فشار دهی??!»
--« یه خبر خوب برات دارم دوباره???!»
-« چه خبری ؟ دو باره برا من کار پیدا کردی؟??»
--« آره، ولی یه کار خیلی خوب?? قشنگ به خلق و خوی تو هم می خوره.»
-« چی؟ »
--« الان بهت می گم..»
-« استوپ استوپ ! قبل از هرچی به گم من هیچی رو دوست ندارم، از جمله قیافهی نحس تو. »
--« نه این یکی فرق می کنه یه کار عالی ،،، اااااااممممممم. »
-« دِه لامصب بگو دیگه اه تو، مثل اینکه عادت داری کِرم بریزی کرمو»
--« الان می گم براتون ای قصه قصه قصه نون و پنیر و پسته قسط های ما بیست قسطه...»
-« اگه یه کلمه دیگه شعر بگی ( شعر نه به معنای شعر واقعی به معنای چرت و پرت ) خودم ریق رحمت رو می دم سر بکشی???»
--« هیچی بابا ایستگات کردم. آخه پلشت، کی به تو کار می ده؟ »
-« دو اِلا سه تا مطلب ، اول پلشت خودتی ، دوم، پا شو»
--« الان؟ »
-« آره همین الان بلند شو. »
ممد بلند شد
--« هان چیه؟ »
-« گمشو بیرون!! »
--« خیلی هم ممنون. »
به لحن مسعود شصتچی??
رفت بیرون دوباره از دریچه کولر پرید تو
-« مگه همین الان نرفتی بیرون آخه چطورییی ؟»
--« بذار شغلت رو بگم. »
مونده بودم چطوری این کار رو کرد
--« قصابی داش چنگیز، آقا چنگیز دنبال شاگرد می گرده. »
-« گمشو بابا چنگیز ... »
یهو یکی اومد تو آدم نبود که اندازه فیل هیکل داشت ??
+-« چنگیز چی؟ »
--« هیچی حاجی، چنگیز گُل، چنگیز عالی.»
دستشو انداخت دور گردنم بزور کشید از خونمون تا قصابیش قبلاً هیچ کسی من رو نمی خواست الان این یابو (ببخشید یارو ) بزور من رو می خواد.
--« حاجی یه لحظه وایسا، ببین داداش قربونت برم جون مادرت وایسا، نَکِش آستین افسار که نیست»
یهو برگشت ?
+-« ببند مرتیکه اسب »
اون جا فهمیدم آستین نیست افساره
این جوری شد که بالا خره رفتیم سر کار
البته بزور