Danger man
Danger man
خواندن ۲ دقیقه·۴ سال پیش

خاطره ای از زندگی من (4)

دنبال کار می گشتم این توجه هم رو جلب کرد
دنبال کار می گشتم این توجه هم رو جلب کرد


سلام آقا ما رفتیم خواستگاری اون جوری شد. بعد اون روز شادمانی خاصی داشتم ولی بعد چند روز واقعا می خواستم زن بگیرم برا همین گوشیم رو ور داشتم رفتم تو سایت بایا، زدم می خوام زن بگیرم زده بود فعلا موجود نیست(با توجه به رهنمایی های هافنیم ) با خودم گفتم حالا ولش کن بعدا یه فکری به حالش می کنم رفتم زدم تو چند تا کار ولی نمی دونم چرا همش ورشکسته می شدم

مثل زدم تو کار مکانیکی، رفتم یه جایی رو اجاره کردم طبقه ی دوم خیلی جای باحالی بود 300 متر همه جاش پنجره داشت کلی امکانات براش گذاشته بودم، همه جا هم تبلیغ کردم ولی نمی دونم چرا هیچ کسی نیومد که ماشینش رو تعمیر کنم

بعد زدم تو کار اسنپ با چهار تا از دوستام یه ماشین خریدیم، بعد پنج تایی باهم می رفتیم دنبال مسافر ولی باز هم نمی دونم چرا هر کی ماشین ما رو م دید فرار می کرد.

دیگه داشتم کفری می شدم ایندفعه کیانوش اومد تو < یکی از دوستام، خیلی بچه ی باحالیه > نشست رو مبل

/-« سلام چطوری ؟ حال مالت خوبه؟ بیا بزنیم تو کار رستوران، خیلی با حال می شه.»

-« رستوران الان تو این وضع کرونا؟ »

/-« آره بابا چیزی نمی شه فوقش می آن ما رو می برن یه اختار می دن بعد خدافظ تموم می شه می ره. »

راستش از حرفاش خوشم گفتم

-« باش بزن بریم »

رفتیم یه جایی رو اجاره کردیم زدیم تو کار خیلی کارمون رونق گرفت پول دار شدیم حسابی تا اینکه یکی دیگه اومد بغل رستوران ما رستوران باز ما یهو ورشکسته شدیم. آخه مگه می شه بالاخره باید یه نفر دیگه بیاد ولی هیچ کس نمی اومد


رفتیم تو رستورانش دیدیم عه ممد که ???

-« پلشت تو کار ما رو کساد کردی. مگه چی کار می کنی که یه نفر هم نمی آد تو رستوران ما؟ »

یهو دو تا نامزد اومدن جلو صندق که حساب کنن، ممد کات پسر رو گرفت الکی گفت نمی کشه

بعد دختره کارتش رو داد ممد گرفت پول رو حساب کرد

--« دیدی ؟ من این جوری می کنم تمام پسر ها نامزداشون و دوستاشون و .... رو میارن اینجا »

مونده بودم چی بگم رفتم بیرون برگشتم خونه و این دفعه با افسردگی نشستم رو مبل گریم گرفت.

/-« چرا گریه می کنی ؟ ناراحت نباش یه کار دیگه را می ندازیم.»

با گریه گفتم

-« نبابا گریم برای اینکه اون پلشت تونسته کلی کار کنه ولی منه پلشتر هنوز هیچ کاری رو درست انجام ندادم ااااااااااااااخخخخخخخخخخخخخخخههههههههههههه چچچچچچچچچچچچچررررررررررااااااااااااااااااااااااااا؟»

کیانوش هم ساکت شد و رفت . یه بار داشتم تو خیابون راه می رفتم که رسیدم به رستوران ممد خواستم برم تو که بگم به ممد منم کا می خوام.رفتم سر یه میز نشستم دید که یهو یه گارسون اومد جلوی من صداش آشنا بود

/-« چی میل دارین قربان؟ »

سرم رو بلند کردم دیدم کیانوش و ..........

حالا الکی کامنت بذارید < به سبک اسی >

زندگیطنزبا حالبا مزه
Do not talk, just read
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید