هر هنری استعداد میخواهد اما نوشتن بیش از هرچیز، عشق میخواهد!
تا قلبت برای نوشتن نتپد، تا واژهها اسیرت نکنند، تا بیچارۀ کلمات نباشی، نویسندگی معنا ندارد. چه بسیار آدمهایی که در ابتدای راه به شهوت شهرت یا میلی زودگذر، تن به این راه سپردند اما نمیدانستند اول باید دل سپرده باشند. این مهمترین راز نویسندگی است!
بگذارید از همین ابتدا تکلیفمان را با قلبمان روشن کنیم. کسی که محتاج نوشتن باشد نمیتواند روزی را بیواژه سر کند. کلمات به سرش فشار میآورند. تا نرسند به انگشتها و نریزند روی کاغذ، به نویسنده مجال تنفس نمیدهند. این خاصیت کلمات است. میچسبند به ته ذهن نویسنده و هربار در قوارۀ جملهای جدید خودشان را نشان میدهند. همین است که نویسندهها بعد از اتمام متنشان احساس سرخوشی دارند. احساس آزادی و سبکی. آنها پرندۀ کوچک درون قلبشان را رها کردهاند و آرام شدهاند.
کمی با خودت خلوت کن. از خودت بپرس چرا این راه را شروع کردهای. اگر پاسخت در نهایت به مسیرهایی از قلبت منتهی میشود، خوشحال باش. اگر نوشتن را برگزیدهای چون در این جهان بزرگ چیزی جز واژهها آرامت نمیکند، اعتماد کن. اگر صدای قلبت را شنیدهای و یافتهای که از آیندهات چه میخواهی، به خودت ببال.
زندگی چیزی جز این نیست؛ ایستادن در مسیر لذتها! و چه لذتی ماندنیتر از همجواری با واژهها؟!
از این جا به بعد آنهایی که میمانند نامشان «نویسنده» است. آنها که در دلبستگی کلماتند و روزشان با کتابها سر میشود. آنها که هرکجا بروند، هر مسیری را امتحان کنند، باز هم به کاغذهایشان بازمیگردند. همانها که گاهی ممکن است حتی خسته و دلزده شوند اما میدانند که برایشان گریزی از این راه نیست.
نویسندگی نمیتواند شغل دوم باشد. نویسندگی تمام زندگی انسان را میخواهد. کسی که قدم در این راه گذاشت نگاهش با نگاه دیگر مردم متفاوت است. او میتواند به سرزمینهای دوری سفر کند، بدون آنکه جسمش تکانی خورده باشد. او میتواند بهجای مردمان بسیاری زندگانی کند، بدون آنکه مرده باشد. اینها امکانات ذهنی است که نویسنده بار آمده باشد. ذهنی که آزاد است و هر لحظه در هزارتوی خیال تاب میخورد.
نوشتن اگرچه ممکن است گاهی جانتان را بگیرد اما هر بار جان تازهای تقدیمتان میکند. مهم این است که با تمام جانتان آمده باشید. آنوقت خواهید دید که واژهها تا چه اندازه مهربانند و نویسندگی تا چه اندازه لذتبخش!
هدا ترخان