من روانشناس نیستم .
اینجا فقط نظرات و افکارم رو به اشتراک میذارم که مجبور بشم برنامه ریزی بهتری داشته باشم هم نظرات موافق و مخالف رو بشنوم هم بهتر بنویسم همین.
جالبه که ما ادمها با وجود نقش های متفاوتمون تو جامعه ، نصفه شبا وقتی تو تخت دراز میکشیم و کلاف پیچیده فکر جلومون ظاهر میشه میریم تلویزیون رو روشن می کنیم و صداش رو بلند می کنیم تا نشنویم و با خنده می گیم با تلویزیون وبرنامه های اکثرا هجوش خوابمون می بره . نهایتا گاهی تمایلاتمون شبیه همه میخوایم کیم کارداشیان باشیم یا ایلان ماسک یا ترامپ انگیزه و ریشه های رفتارهامون شبیه همه .
نمیفهمیم چه قدر برای کسب محبت یا توجه دیگران ناخواسته مثل یک کودک تقلا میکنیم حالا یا با لجبازی یا با تسلیم یا با فرار از عقده های ذهنیمون .
برای آدمها ارزش میذاریم درحالیکه که یکی از دلایل این ارزش گذاری مزخرف از سیستم های آموزشیمون تو وجودمون نهادینه شده . اگه پیشرفت نکنیم و به جای خوبی نرسیم نمره خوب نگیریم دانشگاه خوب قبول نشیم پولدار نباشیم با ادم های قدرتمند نگردیم زیبا نباشیم انگار که بی ارزشیم ، حقیریم و جامون ته کلاسه کسی باهامون دوست نمیشه چون خنگیم یا بی عرضه .
حتی محبت والدینمون هم کمتر میبینیم...
دچار شرم می شیم و فکر می کنیم اشکال از ماست. محبت ازمون دریغ میشه و دچار نا امنی میشیم .
رو ادمها ارزش میذاریم و وقتی فکر می کنیم از آدمی بهتریم ، با غرور باهاش صحبت می کنیم و ارزش وجودیش رو نادیده می گیریم .
اگه ازمون بهتر باشه دچار احساس شرم می شیم و سعی می کنیم خودمونو خوب جلوه بدیم یا با تخریب طرف مقابلمون تو خلوت ، به احساس حقارتمون غلبه می کنیم ...
و همیشه تا آخر عمرمون داریم می دویم می دویم و نمی رسیم و حالمون خوب نیست . به قول بوکوفسکی ما زندگی نمی کنیم زندگیمون رو به گند می کشیم.
اگر نمیدونی دارم چی میگم تبریک میگم خوشا به حالت شکرگزار حال خوبت باش که من میدونم خیلی از آدمها ندارنش .
مدت ها از خودم پرسیدم ارزش آدمها به چیه ؟
به تلاشمون ؟ نه لزوما گاهی ما دچار افسردگی و مشکلات ذهنی میشیم که خیلی از آدمهای دیگه ندارن نمیتونیم مثل اونها وقت بذاریم چون بخشی از ذهنمون درگیره حالمون خوب نیست و اگه معیار رو بذاریم تلاش ، دچار این خطا شناختی می شیم که چون تلاش نمی کنیم پس بی ارزشیم و حالمون تو طول بیماریمون بدتر میشه درحالیکه اون لحظه ما بیماریم. و اکثرا فکر نمی کنیم بیماریم فکر می کنیم ذاتا تنبلیم.
به موفقیت هامون ؟به دو دلیل نه چون موفقیت حاصل تلاشه پس به خاطر همون استدلال رده ثانیا وقتی آدم بفهمه چه قدررشخصیتش متاثر از رفتار های پیشین والدینیشه و جایگاه فرهنگی و مالی خانوادش تو جامعه با این قطعیت از موفقیت به عنوان معیار ارزش نمیگه ...
نمی خواهم از منفعل بودن و تغییر نکردن حمایت کنم فقط دوست داشتم وقتی خودمو مدام با بقیه مقایسه می کردم کارایی ام پایین اومده بود نمیتونستم تمرکز کنم دچار اضطراب بودم بهم برچسب تنبل بودن نمی زدن .تکنیک های مدیریت زمان رو بهم نمی گفتن. بهم تمرین تنفس نمی گفتن . نمی گفتن ورزش کنی حتما بهتر میشی .
بهم میگفتن ببین درد اصلیت چیه سعی کن در کنار مدیریت زمان و ورزش و.. درد اصلیت رو هم پیدا کنی تله زندگیت رو شناسایی کنی با خودت بیشتر گفت و گو کنی به احساساتت اهمیت بدی . حسادتت رو احساس بدی ندونی که سعی کنی از بینش ببری بله سعی کنی مثل یه بچه نیازمند که همیشه پسش زدی با دقت و ارامش به حرفش گوش بدی .
یه بزرگی گفته ارزش آدمها به چیزیه که دوست دارن و بهش تمایل دارن .
فکر می کنم این معیار بد نباشه چرا ؟ احساسات ما در صادقانه ترین حالتمون با خودمون وقتی کلی فکر کردیم و با خودمون حرف زدیم نشانه های مهمین از روحمون و شخصیتمون تمایلاتمون از تله های زندگیمون میگن از خطاهای شناختیمون که بخشیش نیازمند درمانه نیازمند محبت و توجه مداوم .
تلاش برای کشف تله های زندگیمون روان درمانی با خودمون باعث بهتر شدن قابل توجهمون میشه .
این معیار خیلی برام عجیبه و دوستش دارم چون این یه معیار شخصیه هیچ وقت نمیتونی خودت رو با یکی دیگه مقایسه بکنی چون تمایلات واقعی افراد اغلب برای ما ناشناخته است . در عین حال یک معیاره که به زبون بی زبونی میگه نمیتونی انسان ها رو ارزش گذاری کنی .
چون هممون نقاط تاریک زیادی داریم چه بسا نقاط تاریک یه خلافکار از ما کمتر باشه فقط تفاوت من و اون اینه که من بازیگر خوبیم و شرایط من برای ظهور عقده ام با مال تو متفاوته .
ممکنه صفحه لینکدین و اینستاگرامم پر باشه از مهارت هام اچ ایندکسم دو رقمی باشه اما در نهایت یه بچه کوچیک باشم که فقط میخواد تایید بشه و همه دوستش داشته باشن .
ولی ممکنه محیط ظهور عقده برای یه خلافکار این باشه با اعمال زور و قدرت به ادمهای دیگه ارزشمندیش رو به دوستاتش ثابت کنه .
چه قدر شبیه ...
در اخر اگر هزینه روان درمانی و تراپی براتون بالاس و امکان رفتن ندارید کلا بیخیال نشید به نظرم با برنامه ریزی مطالعه کنید بنویسید گاهی اشک بریزید نا امید می شید ولی به نظرم ادامه بدید .بهتر از درد کشیدن مداومه شاید کتاب زندگی خود را دوباره بیافرینید پیشنهاد بدی نباشه متاسفانه ما بیشتر کتاب هایی رو خوندیم که نویسنده فقط حرف میزد و ما گوش می دادیم اما ارزش بالای این کتاب گفت و گوییه که شکل می گیره و شما در خلال گفت و گو خودتون رو بهتر می شناسید چند بار تست ها رو بدید سریع یه تله رو برای خودتون حذف نکنید .و بدونید فهمیدن سریع اتفاق میفته اما درمان به کندی.
و مهم ترین چیز کمتر خودتون رو سرزنش کنید .
ممنون از طاقچه که با گذاشتن کتاب زندگی خود را دوباره بیفرینید تو چالش کتاب خوانی تشویقم کرد بخشی از سفرم رو به اشتراک بذارم .
تا بعد