فائزه. ن
فائزه. ن
خواندن ۳ دقیقه·۲ سال پیش

رمانی برای سفر به دل تاریخ : حریر

نمیدانم چه شد که با وجود ناآشنا بودن نامش، دستم رفت روی علامت نشان کردن و آن گوشه مانده بود تا وقتی که بی حوصله، به بهانه ی لطافت طرح جلدش بازش کردم و انگار خیلی هم بی مناسبت نبود.. تمام آن لطافت و رنگ گل‌بهی روی جلد، با نقش حنای روی دستان حریر عجین شد و شور خواندش بر جانم نشست.. آنقدر تند که نفهمیدم کی آغاز شد و کی به پایان رسید.
راستش قرار نبود بشود سوژه ی چالش کتاب تاریخی من.. کتاب های دیگری از ذهنم گذشته بود.. اما مزه ی آخرین کتاب بیشتر از بقیه زیر زبان هویداست. ( البته که همین الان که این جمله را مینویسم، کتاب هایی از ذهنم یک یک عبور میکنند که ناقض حرفم باشند.. اما بگذریم )

حریر عاشقانه ای بود میان بوی خانه های کاهگلی و روانی آب جوی و نسیم لطیف بهار.. درست وسط بازی های کودکانه و عشق های ناب و بی آلایش روزگار قدیم.. صفا و صمیمیت و نشاطی گرم و دوست داشتنی حسن مطلع این قصه بود.
اما امان از استبداد و خودکامگی که گذرش هرجا بیفتد، آبادی ها را ویران و زندگی ها را مردگی میکند.
و قلم نویسنده هم از این اصل دور نماند و بعد هجوم زور و قلدری مزدوران حکومت رضا شاه، گویی که آفت هجوم آورد به باغ زندگی یک ده.
و قصه از همین باغ آفت زده ی زندگی حریر ادامه پیدا کرد و رسید به کاخ اعیانی رضا شاه؛ که البته همان کاخ هم میتواند برای آزاد دلان زندان باشد.
داستان از پیراهن عروس حریر سرخ کشیده شد به چادر های حریر بدن نمای زنان دربار در حرم حضرت معصومه (س) و سرخی زخم ها و خون هایی که برای حفظ حجاب بر سر زنان این خاک ریخت.

حریر روایت حیا بود و عفت.. غرور و غیرت.. مبارزه و مقاومت..
رمانی گرچه شاید تخیلی اما در بستر واقعیتی نه چندان دور.
واقعیتی که فقط برای پنجاه سال پیش نبود.. بلکه هرکجا غیرت و عفت برود، همین قضایا تکرار میشود. عفت که برود، دست درازی و جسارت مردان هوس بازی همچون محمد بغدادی و تیمورتاش و ... رو میشود و غیرت هم که برود دیگر سنگ روی سنگ بند نمیشود.
ما امروزی ها، داستان دزدیدن عروس و زندان و کتک به جرم تن ندادن به خواسته های یک غریبه و طعنه ی بی آبرویی شنیدن را از سر نگذرانده ایم که گاهی سنگ آزادی به سینه می‌زنیم.
حریر دختری بود مثل خیلی از دختر های امروز ایران.. دختری که زن بودن و زندگی و آزادی، همه را در حفظ حجاب و حیایش میبیند و آنجا که چادر از سرش میکشند، گویی زنانگی و زندگی و آزادی و همه چیزش را به یک بار گرفته اند. هستند هنوز حریر هایی که از حجم لطافت، در نگاه و محاسبات خیلی از امروزی ها گم میشوند. اما بودنشان را نمیشود انکار کرد.

+ رمان بود و به تبع روان.. اما کثرت واژگان و عبارات قدیمی و ناآشنا، گرچه متن را زیبا و دلنشین کرده بود اما از درک مخاطب دور میکرد. تا انتها منتظر بودم که نویسنده یک جا بیاید و دست مخاطب را بگیرد و معنی کلمات ناآشنا را برایش بگوید اما نبود!

+ چه از لحاظ محتوا و چه از لحاظ متن، کتاب بیشتر مناسب جوانان بود تا نوجوانان ( در طاقچه به عنوان کتابی برای نوجوانان معرفی شده )

+ کتاب حریر - نوشته ی فاطمه سلطانی - انتشارات کتابستان

https://taaghche.com/book/102881
معرفی کتابچالش کتابخوانی طاقچهحریر
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید