باهم قرار می زارید و جایی هم را می بینید تو پیشنهادش را قبول می کنی یه روز قرار می زارید برید لباس بخرید اون میاد دنبالت اما توی راه تصادف میکنه و به بیمارستان میره بهت زنگ می زنن و این موضوع را بهت میگن سریع میری بیمارستان توی بیمارستان حالت بد میشه و بیهوش میشی وقتی بیدار میشی فقط یه چیز می گفتی اونم اسم جیمین بود رفتی ببینیش وقتی از اتاق بیرون میری یه نفر وارد اتاق میشه و اکسیژن را می کشه و سریع میره وقتی میای می بینی دکتر ها بالا سر جیمین هستن خدا را شکر میکنی که سالمه یهو یه از پشت می دزدند آره اون همون پسره ی قاتله توی ماشین ازش می پرسی چرا اینکار را کرده و فقط میگه عشق حرف نمی فهمه جانک کوک میاد و می برتت خانه میری بیمارستان اما می فهمی اون مرخص شده با خوشحالی میری خونه و میبینیش بقلت میکنه و باهم لباس عروسی را سفارش میدین روز عروسی از ساعت ۶ از خواب بیدار شدی و رفتی اریشگاه خیلی خوشگل شده بود جیمین از پله ها بالا میاد و گل را بهت میده همو بغل میکنید و گریه ات میگیره سوار ماشین می شید و باهم میرید توی عروسی بهتون خیلی خوش میگذره اولین شب شما بود روی تخت گل های زیادی بود و ورودی اتاق پر از شما بود باهم به تخت میرین و تا صبح می خوابید وقتی بیدار میشی جیمین نیست به آشپزخانه میری و جیمین را درحال آشپزی میبینی باهم سر میز صبحانه می خورید انغدر باور نکردنی بود که نگو ۴ سال میگذره یه شب دیر به خونه میاید تو روی تخت بودی بهت میگه ببخشید تو هم میگی الان واسه چی دیر اومدی یعنی کارت از من مهم تره جیمین با لحن کیوت نه ببخشید باشه بخشید صبح بلند می شید و میرین بیرون بهش میگی من خیلی دیشب تنها بودم بهت میگه می خوای یه کوچولو تو دلت بکارم تا تنها نباشی ؟ جیمین خیلی لوسی میرین کنار دریا باد موهایت را تکون میداد و بارون ایشون می کرد نور خورشید چشمات را به درخشش در می یاره روی صورتت محو میشه بعد چند دقیقه ازش میپرسی جیمین جیمین جیمین خوبی بر میگرده و میگه آره آره .