تو یه دختر ۲۴ ساله هستی که تازه به کره رفتی این اولین روز کاریت هست پس باید بخوابی میری تا بخوابی زنگ در را می زنند خوب معلومه کیه دوست صمیمیت در را باز میکنی تا بیاد تو حدود ساعت ۲ نصفه شب بود بهش گفتی نمی خوای درس خونه لیا جواب میده من دیگه خونه ندارم پدر و مادرم به دلیل دوست پسرم از خونه پیام کردن بیرون ? ات : خوب پس بی خونه شدی اما اینجا جا نداره پس باید روی مبل بخوابی ? لیا : برعکس تو رو مبل و من رو تخت ببینم ملافه اش تمیزه دیگه ? ات : ببخشید نا سلامتی خونه ی منه همین که میتونی بمونی خودش خیلی است باهم د عوا می کنید تهش اون روتخت میخوابه صبح پا میشی میز را می چینی و صبحانه می خوری بعد هم سریع تیپ می زنی و یه بلیز قرمز و یه شلوار لش مشکی بعدم سریع راه میفتی توی راه می خوری به یه فرد با ماسک مشکی و شپلق می خوری زمین داشتی داد می زنی که فهمیدی پرام جیمینه و لحظه ای ساکت میشی بعد کم نیاری و دوباره شروع میکنی آقا جلو پاتو نگا کن چیکار میکنی ازت معذرت خواهی میکنه دستت را میگیره و بلندت میکنه و بعد خداحافضی میکنه و میره میری خونه کل داستان را برای لیا میگی داد میزنه بی شعور تو باید عذر خواهی میکردی احمق نا دیدش میگیری چون اون عادتش هست فردای اون روز نسرین کافه جیمین وقتی تورا می بینه سریع میاد سر میز شما و پیشینه لیا ازش خواهش میکنه باهاش عکس بگیره بعد ازت می خواد شماره ات را بهش بدی تو ام قبول میکنی وقتی رفت لیا داشت از حسودی میمرد شب ساعت دوی شب بهت پیام میده و ازت می خواد فردا به کافه بری اما تو اینو به لیا میگی چون می ترسی دیونه بازی در بیاره یه کراپ بنفش و یه شلوار مشکی می پوشی یه آرایش ساده میکنی یه رژ صورتی و یه سایه ی سفید زری مو های صاف خودت را جمع کردی و یه پالتوی قهوه ای پوشیدی و یه کلاه مشکی روی سرت گذاشتی و راه افتادی.
از زبان جیمین :منتظر نشسته بودم که بلخره اومد خیلی خوشگل شده بود چشم های سبزش زیر نور می درخشید روبه روی من نشست از زبان ات : خجالتی نیستم ولی خیلی خجالت کشیدم ? از زبان جیمین : نمی دانستم کی باید حلقه را بهش نشان ات بدم از زبان ات : حلقه را بهم نشون داد و ازم خواستگاری کرد منم قبول کردم ?می خواستم برم خونه اون من را رساند نمی دانم چرا برف گرفت زنگ در را زدم و لیا در را باز کرد بهم گفت کجا بودی گفتم کافه گفت با کی گفتم با جیمین وقتی حلقه را دید گفت این دیگه چیه از کی این را داری و وایسا ببینم نکنه نکنه ازت خواستگاری کرده ها بگو دیگه ات : آره آره فهمیدی ? ای شیطون هر شانس بگو ببینم چی شد بدو ببین من رفتم اونجا حلقه را نشانم داد منم قبول کردم همین از زبان جیمین: به خانه رفتم ...................