به نام خداوند حکیم ...همه فارسن و ما لکیم
میشنوی؟ میگوید لک است . میبینی ؟ گلونی بر سر، برنو بر شانه است .اسبش را بیارید ، دشمن در راه است ، دختر لکی ، برنو بر شانه ، گلونی به سر ، میرود میدان. برای جنگ با دشمنان ، برای گرفتن حق قوم و شهر و دیارش؛ خووَ بوشیمِن :دِت لکی کَ( خوب است بگوییم : دختر لکی است) ترسی ندارد ، چون بالابرز و دِت لکی کَ(بلند قد و دختر لکی است ) لک و لکستان ، دخترش مرد است ، مردش دلاور ، پیرش جوان است ، جوانش بی ترس . دخترش همپای مردان، غیور و بی ترس است .
...دِت رَنگینی ، ها سَر بِناری گلونی اَر سر ، بِرنو اَ دَستی
...تَریکَ هُوا ، وارون مِوآره زَلَی نِمَچو ، کَلی ها سر شونی
این فقط یک عکس ساده نیست ؛ یک نوع اصالت و ریشه است . یک قطعه از عشق ، از زیبایی و نقش و نگار است . گلونی تنها یک سربند نیست ، گلونی اصل هر پودش یک زن شجاع و غیور است ، هر نقشش یک هنر و طرح خاص است . طرحی که سالهاست درش غرق هستم . بویش که کنی ، بوی اصالت میدهد ، بوی هنر و عشق میدهد .
گلونی خَومَه ، بَرا نازارمَه باوَر نِمَکین ار بوشِم دامَه...
اِ جا روسَری گُوَنی دِرِم گلونی که نُو مه هَر خاو نِرِم...
این عکس سرشار از حس و زیبایی است برای من . برای من افتخار است از سربندی بگویم که روزی زنان شجاع و زیبای سرزمینم ، زنان لک و لر بر سرشان میبستند. برایم افتخار است از با اصالترین قوم ایران بگویم ، از اصالت و ریشه بگویم . از شجاعت و شرافت زنان نه تنها لک ،بلکه تمام زنان سرزمینم در هر دوره ای بگویم.
خاکم ایران است ، خانه ام عشایر . با نوازش بوی کره محلی هر صبح قبل از طلوع خورشید بیدار میشوم . خاک نم گرفته، دیشب باران بوده . صدای قُل قُل قوری از روی سماور می آید.از استکان ها آب میچکد . گلونی را میبندم و از چادر بیرون میروم . پایم را روی سبزه هایی که تازه رشد کرده اند میگذارم ، قِل، قلک میدهند . به سو مادر میروم ، همان دا راحت ترم . کردها میگوند : دالکه ،ما ها لک ها و لرها میگوییم: دا.
کرهء تازه از مشگِه درآمده را داخل کاسهء آب یخ میگذارد تا خودش را بگیرد و سفت شود .دوغ را داخل قابلمه مسی میکند و روی هیزم های گُر گرفته میگذارد . خورشید تازه الان حاضری زد و بالا آمد . رفت و کنار سینی ای که دست بره داخل بود نشست . امروز قرار است چند کوهنورد و گردشگر به اینجا بیایند؛ دا از دیروز مشغول تدارک دیدن است ،نمیخواهد چیزی کم باشد . کاسهء بزرگی کنار تنور گذاشته شده، درش را باز میکنم ، خمیر نان است . همه چیز آماده است ، به جزء... .
پیراهن سرخ محلی با آستین های حریر . عمه جیران برایم دوخته بود . یک بار که پوشیدمش و رفتم کنار رودخانه ، همانجا پسر جوان حامد ، چادر بغلیمان ازم خواستگاری کرد . از آن موقع دیگر نپوشیدمش ؛ داخل صندوق لباسهایم گذاشتم . یک سالی هست که تنم نکردم . از صندوقجه درش میاورم و کنار صندوق کوچک لوازم آرایشیم میگذارم .
ساعت نه و نیم است و مهمانان تازه رسیده اند . دو مرد و یک زن میانسال و یک پسر جوان . سینی چای را کنار سفرهء صبحانه میگذارم . نگاه پسر جوان مدام روی من است ، اولش آنقدر نگاهم کرد حس کردم گلونی ام کج است یا موهایم به هم ریخته اند ، اما هیچ کدام کج و بهم ریخته نیست . نگاهش معذبم میکند ، به همین دلیل به بهانه سر زدن به خورشت بیرون میروم . دا صدایم میزند :
_ژینا، بِچو بُوشَ بُوَت بای مِمِئن لَ هَتِنَ( برو بگو به بابات مهمونا اومدن )
_ باش
_وَ اسب بِچو ، زو بِسی ( با اسب رو ، زود برسی)
اسب را هی میکنم . باد خلاف حرکت اسب می وزد . پره های گلونی را باد به رقص در می آورد ، موهایم را باد تکان میدهد . نگاهای پسر جوان را خوب احساس میکنم. دور میشوم ، سرتا سر دشت سبز است ، انگار خدا یک قوطی رنگ سبز روی زمین خشک و درختان لخت ریخته . بهار در لرستان بهشت بیکران است . عروس آبشار های ایران ، بهشت سرتاسر سبز و پر نور . پر آوا همچون فرج علیپور ،سرخ همچون انار زیرتنگ ، بهشت همچون کوهدشت. ایران سرتاسر بهشت است اما طبیعت و کوهستان لرستان بهشتی جدا از تمام بهشت های ایران است .
با پدر به طرف چادر میرویم . از اسب پیاده میشوم و افسارش را دستم میگیرم . پسر جوان از دور پیدا میشود ، مشغول عکاسی است ، من را که میبیند به طرفمان می آید . پسری بلند قد و هیکلی است .
_ ببخشید ، من میخوام عکاسی کنم. اینجا جاهای خاصی داره؟
میخندم : خاص؟ اینجا همش خاصه
از خجالت سرخ میشود : نه... منظورم این نبود . اینجا همش بهشته ، منظورم آبشار یا رودخانه...
پدر میگوید : آره پسر جان ، خیلی داره . اون کوهی که اونجاست یه آبشاره ، رودخونه ای هم که اونجاست از بالای کوه میاد .
سری تکان میدهد : ممنون، فقط ... چطور باید برم اونجا ؟
پدر نگاهی به من می اندازد و میگوید : بابا جان، گردشگرمون رو تا آبشار ببر.
چشمان جوان برقی میزند . همراهش تا کنار آبشار میروم ؛ دهانش از زیبایی آبشار نیمه باز میشود . شروع میکند به عکس گرفتن . چند بار نگاهم میکند و آب دهانش را قوذت میدهد . طاقت نمی آورد و میپرسد:
_ عه ...اسمتون چیه ؟
_ ژینا
_چه قشنگ . معنیش چیه ؟
_ زندگی بخش
از عکاسی دست میکشد و به چشمانم خیره میشود ، زیر لب میگوید : چشات... چشات چقدر قشنگن!). آب دهانم را قورت میدهم و سرم را پایین میندازم . جلو می آید و میپرسد : میشه با سر بند صورتتو بپوشونی، جوری که فقط چشات معلوم باشن ؟ میخوام ازت عکس بگیرم .) ابرو هایم را در هم میکشم و میگوییم : نه، من جاذبه گردشگری نیستم !) میخندد، مستقبم به چشمانم خیره میشود و میگوید : ولی من بدجور جذبت شدم ) ادامه میدهد : واقعا ازت خوشم اومده ، میخوام ازت خواستگاری کنم )
سیت بیارم سیت بیارم،باری گل باری حنا
حنایا سی دس و پاته ، گلیا سی سر جا. ...
صدای کل زنان در روستا طنین می اندازد . من در لباس سفید عروس ،کنار عروس آبشار ایران ،دست در دست یار به کلبه مان ،کنار آبشار سفید میرویم.
معنی اشعار لکی :
۱: دختر زیبایی بالای تپه است ،گلونی به سر ،برنو در دست است . هوا تاریک است ، باران می بارد، ترسی ندارد ، آهویی روی شانه هایش است
۲: گلونی خواهرم است ، برادر عزیزم است، باور نمیکنی اگر بگویم مادرم هم هست . به جای روسری ،گلونی دارم ،گلونی که نباشد من خواب ندارم .
ژینا گراوند
۰۳.۵.۳۰
ساعت ۱۹:۱۷