نقاش آینه ها?
نقاش آینه ها?
خواندن ۱ دقیقه·۲ ماه پیش

شهد شیرین"چشمانت"

به نام خالق هنر



از چشمانت عسل میچکد ، میبینی ؟

نگاهم کن، میخواهم شهد چشمانت را بچشم

میخواهم برای این شهد شیرین لانه ای بسازم

چه جایی بهتر از قلب من؟!

فقط خودت باشی و خودم با دلم .

تو ملکه باش ، من کارگرت .

تو عسل باش ، من لانه ات .

فقط باش ، من تنها با شهد چشمان تو سیر میشوم .

نترس ؛ این لانه امن است ف

پیچ های پنجره ها شل نیست.

درها را قفل کردم ، بیکانه راهی برای ورود ندارد .

فقط من هستم و تو با لانه عسلی ات.

صدایت چه زیباست !

بلند بخند ، میخواهم صدای خنده هایت در قلبم اِکو شود .

در مغزم برقصد و باز به قلبم برگردد.

طعم لبت چه شیرین است ؟!

در رژت عسل است !

یا در لبت؟!

من فک میکنم که تمامت عسل است ،

شیرین وخالص.

لبخندت تکه ای هندوانه سرخ .

چشمانت دو رطب شیرین وگس.

نفس هایت سوز پاییزی .

موهایت موج های سرکشی که آزادهنه بر قلبم شلاق میزند .

به من حق بده که تو را ملکه قلبم بدانم؛سلطان قلب من شو.

دوباره شریان هابا خون جاری کن.

یادت نرود:

اینجا تنها من هستم و تو هستی و دلم همراه سوز سرد پاییزی .

Zhina...

شاید روزی چشمان کسی برایم شهد شیرین شود اما... این متن یک خیال عاشقانه بود

من نقاش آینه هام . حقیقت ها رو میکشم و مینوسم ... یه نقاش خیال باف ؛ یه قاصدک که دوست داره همیشه آزاد و تنها باشه ...
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید