نقاش آینه ها?
نقاش آینه ها?
خواندن ۳ دقیقه·۲ ماه پیش

هوای گریه دارم ...

به نام خالق هنر



قلم، کاغذ ،نگاه..حرکت

نه بسته ام به کس دل..

نه بسته کس به من دل...

چو تخته پاره بر موج رها رها رها من...


چرا خنده هایم دیگر زیبا نیستند؟اینها که هستند و ...من که هستم؟کسی اینجا مرا میشناسد ؟ آهاااای خبردار...

آهای غمی که مثلِ یه بختک؛ رو سینه ی من، شده ای وار…
از گلویِ من، دستاتوُ بردار… دستاتوُ بردار… از گلویِ من…

چرا پاییز هم با من قهراست ؟ اخر پاییز تو چرا ؟ من چه بدی به تو کردم، که تو هم سوز سردت را به رخم میکشی؟

من... من میترسم ... من از زمزه بادها وقتی برگ های خشک شده درخت گردو را سوسو کنان به به رقص در می آورند ...از سقوط کردن میترسم ...از پایین آمدن میترسم .

قلبم را دیروز پلمپ کردند ...گفتند : قلبت چرا مانند دیگر قلب ها نمیزند؟ گفتند: قلبت چرا سرد است ؟ گفتند : چرا قلبت خالیست ؟ چرا هیچ کس در قلبت نیست؟ گفتند و گفتند گفتند و این من بودم که هیچ نگفتم تا آنها بپرسند ومن سکوت را جوابشان دهم. من با سکوتم عصبیشان کردم ... باز هم ترسیدم ...گفتند : همینطور تنها بمان ...نتوانستم ساکت بمانم ... فریاد زدم : بروید از قلب من بیرون .

چه ساکت شده ام.

چه تنها شده ام.

مرگ شایسته ام است؟

یعنی... اگر بمیرم خدا مرا طرد نمیکند؟

یعنی میتوانم به آغوشش بروم و دیگر بیرون نیایم ؟

آغوشش گرم است؟ آخر میگویند موقع مرگ انسان ها سرد میشوند .

اصلا در آغوش خدا جایی برای من هست؟

چرا آغوش هیچ کس برایم گرم و ستودنی نیست؟

چرا هیچ ترانه ای وصف حال من نمیسازند ؟

چرا نمیتوانم مانند بقیه آرام سرم را روی زمین بگذارم و ...بمیرم؟

چرا فقط من ؟

چرا تنهایی؟

جواب بده.چرا فقط سکوت میکنی؟

چرا دیگر حتی نگاهمم نمیکنی؟

فقط بگو با من چه کار کردی که نمیتوانم خالی شوم ؟

خدایااااااا...خواهش میکنم جوابم رو بدههههه...

خیلی..ت..ن..ه..ا..م..خیلی!

ببین . باز هم چشام خیس خیس ان.

همه از من یه ژینای دیگر ساختند.

چرا نمیتوانم ثابت کنم که این ژینا ، ژینای واقعی نیست؟

چرا همه بیخیال ان اما من پر خیالم؟

چرا هم سکوت میکنن اما فقط من هستم که فریاد میزنم ؟

...

چرا شبا باید تاریک باشه؟

چرا خونه ها سقف دارن؟

چرا دهنم بسته است اما انگشتام حرف میزنن؟

چرا دیگه حتی ستاره هام خوشحالم نمیکنن؟

چرا میخندم ولی چشام پر اشکن؟

چرا تاریکی رو دوست دارم؟

چرا تو نیستی؟

چرا نمیتونم سکوت کنم؟

چرا همه فکر میکنن شکست عشقی خوردم؟

چرا هیچ آدمی ،آدم نیست.

من آدمم؟

یا آدما ...

خدایی! چن شبه یه ستارهء خیلی روشن تو آسمون بهم چشمک میزنه. نمیدونم چی ازم میخواد! ولی از وقتی پیداش شده پریشون تر و عصبی تر شدم.این واسه چی اینجاست؟

بهش بگو بره.

بگو من دیگه نیاز به هیچ کس و هیچ چیزی ندارم ..

بگو میخواد فقط خودش باشه و خودش ...

خوب شد که هیچ نشدم ...به درک.

خدایا اصلا فارسی بلدی؟

مشکلی نیس بخوای ببینی چی نوشتم میتونی توی گوگل ترنسلیت ترجمه کنی حرفامو:)

کاش بدونی بیشتر از هر کس بهت نیاز دارم !

یه قرار فوری و اضطراری .

پول ویزیتش هر چی باشه میدم .

فقط نه نگو.

کات...





من نقاش آینه هام . حقیقت ها رو میکشم و مینوسم ... یه نقاش خیال باف ؛ یه قاصدک که دوست داره همیشه آزاد و تنها باشه ...
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید