زمستان است، شاید اواخر دی. ناصر، شاید دانشآموزی دبیرستانی است که بهخاطر حضور در جبهه از امتحانات جامانده و حالا مشغول امتحانات است. دلتنگ جبهه است، اما روی در میان گذاشتن با خانواده را ندارد. پدر و مادرش مثل بیشتر پدر و مادرهای آن روزها چندان موافق حضور پسرشان در جبهه نیستند. پدر، مرد خودداری است. مخالفتش را به زبان نمیآورد، فقط نارضایتیاش را با اخم و پک زدن به سیگار نشان میدهد. ناگهان علی، همرزم ناصر، یکدفعه سر میرسد و پدر را راضی میکند. علی، ناصر را با خود میبرد و داستان وارد فاز اصلی میشود. داستان، چنانکه من فهمیدم برداشتی واقعگرایانه از عملیات کربلای پنج است، پرهزینه و پرتلفاتترین عملیات دفاع مقدس (به شهادت ویکیپدیا).
خواندن این کتاب درک حال مردم غزه را برایم آسانتر کرد؛ تحتفشار بودن، ازدستدادن، دل کَندن وقتی تعلقخاطرت تا مغز استخوان رسوخ کرده و ترسیدن. این داستان نشانم داد که میتوانی شجاعترین آدم روی زمین باشی و جانت را کف دستت بگذاری و برای نبرد بروی و درعین حال ترس را وقتی آرامآرام میخزد و در جانت چنبره میزند، بچشی. از طرف دیگر، از خودمان بودن و زمینی بودن شهدای آسمانیمان را نشان داد. علی، شاید شیطنت میکرد و شوخطبع بود، اما آنقدر آسمانی و پاک بود که از راننده حلالیت بطلبد. همیشه خوب بودن را در ذکر گفتن مداوم و نماز شب خواندن نباید دید، شاید پیشپاافتادهترین اعمال مقبولترینشان باشد.
به نظرم آمد مرگ ماهیها در این داستان نمادی باشد از تلاش برای حفظ وطن؛ مثل ماهیها که دست و پا میزنند تا رشته حیات خود را، موطن خود را برای زنده ماندن حفظ کنند، رزمندگان در مصافی مرگبار تقلا میکردند که وطن خویش را حفظ کنند.
در سفر به گرای ۲۷۰ درجه با آدمهایی از جنس بشر طرفیم؛ آدمهایی که دانش آموز، مهندس، راننده و کشاورز بودند. پسرها، برادرها و پدرهایی معمولی بودند، بچههای همین کوچه و بازار.
متن ساده و روان بود، هرچند هرازگاهی اشکالات تایپی داشت. توصیفها واضح و نزدیک به ذهن بود، چنانکه برخی صحنهها بهراحتی قابل لمس و درک بود. اما با همه اینها متن چندان جذاب نبود؛ یعنی متنی نبود که بتواند یک جوان یا نوجوان را (بدون پیشفرض ذهنی و علاقه به فضای جبهه) جذب کند.
شخصیتپردازی تا اندازهای قابلقبول بود؛ مثلا پردازش و بیان شخصیت علی و میرزا قوی کار شده بود اما درباره دیگرانی همچون مهدی و مسعود هنوز جای کار باقی بود. همینطور درباره شخصیت ناصر. شخصیت ناصر بهوضوح بیان نشده، اصلا مشخص نبود ناصر شخصیتی فعال و کنشگر در داستان است یا تنها دوربینی برای نویسنده است که حوادث را از زاویه نگاه او بیان میکند.
نیز نمیدانم این از کجسلیقگی نویسنده بوده که گاه از الفاظی با بار معنایی خنثی و حتی منفی درباره شهدا و رزمندگان استفاده کرده یا از تلاش برای بیطرفانه نوشتنش اما همین مسئله آسیبی برای قلمش به حساب میآید.