به نام خداوند بخشنده ی مهربان
کتاب "رست خیز" یا همان "کآشوب ۲" شامل بیست و چهار روایت از روضه های امام حسین علیه السلام هست که بیست و چهار نویسنده آن را نوشته اند و خانم نفیسه مرشد زاده آن را جمع آوری کرده است و انتشارات اطراف به چاپ رسانده است.
داستانهای این کتاب واقعی و درباره مواجهه اشخاص با تفکرات مختلف با موضوع امام حسین علیه السلام و واقعه عاشورا است.
"این کتاب روایت کرامتها، شفا و معجزه های بزرگ نیست، شرح زنده شدن ذره ای از درون انسان در فراخوان هر ساله محرم است. داستان شنونده ایی که از مجلس روضه، خرده ای اندیشه، اندکی شهود یا تغییری کوچک غنیمت می برند. در کتاب " رست خیز" بیست و چهار نفر از اتفاق هایی نوشته اند که نسبت آن ها را با رخداد سال ۶۱ هجری تغییر داده".
گرچه خواندن کتاب کآشوب برایم جذاب تر و شیرین تر بود ولی روایت های این کتاب هم برایم دلنشین بود البته نه به اندازه ی جلد اول آن. امیدوارم با مطالعه جلدهای بعدی این کتاب لذت بیشتری ببرم ولی با وجود این چند جای کتاب که خیلی تاثیر گذار بود و از نظر من جذاب بود برای نمونه ذکر میکنم:
مثلا اینجا که از عزاداری در روستایی سخن میگفت و آداب و رسوم شهرهای مختلف در ایام عزاداری را روایت میکرد:
"دسته طفلان گروهی از بچه های روستا بودند که با دشداشه یا کفن و دستار خود را شبیه یتیمان کاروان اباعبدالله علیه السلام می کردند و مسیر مشخصی را همراه اسرا می رفتند. کاروان اسرا در روستای پدری من آیین جدی و پر آب و تابی است. مثل همه جا اسب و شتر و کجاوه دارد که هر جایی پیدا نمی شود. مثلا اینکه هر کدام از خانواده های قدیمی و اصیل روستا علم تک نفره ای به نام خودش دارد که نسل به نسل به پسر ارشد رسیده تا روز عاشورا شال به کمر ببندد و برود در دسته علمداران فرقی نمیکند که این پسر ارشد کجای ایرا زندگی کند و شغلش چه بشد و اصلا زور بلند کردن علم را داشته باشد یا نه، باید ظهر عاشورا خودش را برساند به دسته علمداران".
و این قسمت که سفر خانمی باردار به کربلا را روایت می کرد:
"خادم ها می گفتند که وقتم تمام است و باید خودم را از ضریح جدا کنم. معطل نکردم. عزیزترین چیزمان را که همراهم بود از انگشت میانی دست راستم دراوردم و به جای هر سه تایمان انداختم توی ضریح. انی نذرت لک ما فی بطنی محررا فتقبل منی. خادم تقریبا از جا بلندم کرد و گذاشتم توی مسیر خروج و سیل جمعیت مرا با خود برد. چند دقیقه بعد بیرون حرم بودم، با سینه ای خالی از دل و انگشتی خالی از انگشتر و بطنی حامل نذری عجیب".
در مجموع خواندن این مجموعه کتاب شروعی برای من شد که کتابهای دیگری در این موضوع را به خصوص زمانی که نتوانستم به روضه ها و هیئت ها و سفر اربعین بروم مطالعه کنم و در حال و هوای این ایام قرار گیرم.
این متن برای شرکت در چالش کتابخوانی طاقچه نوشته شده است ولی امیدوارم افراد دیگر را به خوبی از تجربه خواندن این کتاب آگاه کرده باشم و در آینده بتوانم کتابهای بیشتری با این موضوع و موضوعات دیگر بخوانم و با شناخت بیشتری از آن واقعه عظیم عزاداری کنم و تجربیاتم را از مطالعه آنها به اشتراک گذارم.
موفق و موید باشید.