به نام خداوند بخشنده ی مهربان
کتاب "کآشوب" شامل بیست و سه روایت از روضه های امام حسین علیه السلام هست که بیست و سه نویسنده آن را نوشته اند و خانم نفیسه مرشد زاده آن را جمع آوری کرده است و انتشارات اطراف آن را به چاپ رسانده است.
داستانهای این کتاب واقعی می باشند و نویسندگان هر داستان با وجود گرایش و شغلهای مختلف تلاش کرده اند توصیف خود را از مجالس و روضه های امام حسین علیه السلام به بهترین شیوه بیان کنند.
دلایلی که باعث شد این کتاب برایم بسیار جذاب و خواندنی باشد:
اول؛ متن روان هر داستان بود به طوری که دوست داشتم تا پایان داستان پیوسته بخوانمش.
دوم؛ تنوع موضوعی بود که داستانها را تکراری نکرده بود و هر داستان جذابیت خاص خودش را داشت.
سوم؛ درس ها و آموزه هایی بود که هر داستان به همراه داشت.
چهارم؛ خواندن کتاب در ماه محرم بیشتر من را در حال و هوای داستانهای کتاب قرار داد.
و دلایل دیگری که با آوردن مثالهایی از برخی داستان های این کتاب بیان می کنم:
مثلا سادگی و صداقت این قسمت از متن داستان را خیلی دوست داشتم:
خیلی وقت ها غبطه میخورم به حال همین پیرمرد روضه ای ها که نمی دانند مقتل معتبر و نامعتبر چیست و نمی دانند عاشوراپژوهی دیگر چه صیغه ای ست و نمی دانند آسیب شناسی با سین است یا صاد و از خط کشی های سیاسی و باندی مداحان و منبری ها و مجالس بی خبرند، اما همان پای سماور یا دم کفش کن تا "السلام علیک یا ابا عبدلله" به گوش شان می رسد اشک شان به پهنای صورت جاری می شود.
یا طنز آمیز بودن این بخش از داستان را:
از پله ها که پایین می آییم بابا می فهمد شل شل راه می روم. نمی دانم چطوری به او بگویم اما بالاخره حرفم را می زنم. دیگه اینجا نیا روضه.
مکث می کند. ابروهاش را درهم می کشد و پلکهاش می افتد روی دو چشم بی نور. چرا بابا. نیا دیگه. جلوی داروخانه ایستاد و می خواهد دلیل مرا بشنود. به تو چیزی گفتند؟ نه. پس چی؟ تمام خشمم را در صدایم جمع میکنم. به من چایی ندادند.
یا دلی بودن و احساس برانگیز بودن این متن از داستان را:
هر سال می ترسم از اشکی که تمام شود، از دلی که راه نیابد،نلرزد، خودش را بین بهشت و دوزخ مخیر نبیند. هر سال برای اشک های سال بعد نذر می کنیم. نذر جناب حر.
یا تجسم روز عاشورا با آوردن این قسمت برایم جور دیگری بود:
آقا از روی اسب چند باری صدا می زنند کیست مرا یاری کند؟ وقتی آقا تنهاست و می دانند دیگه یاری تو این سپاه شقاوت ندارند، پس برای چی مدام می فرمایند هل من ناصر ینصرنی؟
اشکهایم می چکد روی صفحه موبایل، انگشتم روی اشک ها لیز می خورد و صفحه از فرمان دستم سرپیچی می کند با آستین پیراهنم صفحه را پاک میکنم و برای آخرین بار می نویسم" شاید آقا از روی اسب ما را می دیده. پوشیده در لباس رزم، با پیشانی بندهای سرخ و سبز کلنا عباسک یا زینب. بعد از ورای تمام فواصل زمانی فریاد زده و ما را به کمک طلبیده. ولی حیف که زمان بین ما و شما چقدر فاصله انداخته. حالا می فهمم این فراز ناحیه ی مقدسه را. تازه می فهمم حسرت و اندوه امام زمان را. شما ما را شاید صدا می زدی ولی ما نشنیدیم.
در مجموع خواندن این کتاب فتح بابی برای من شد که کتابهای دیگری در این موضوع را به خصوص زمانی که نتوانستم به روضه ها بروم مطالعه کنم.
این متن برای شرکت در چالش کتابخوانی طاقچه نوشته شده است ولی امیدوارم افراد دیگر را به خوبی از تجربه خواندن این کتاب آگاه کرده باشم و در آینده بتوانم کتابهای بیشتری با این موضوع و موضوعات دیگر بخوانم و با شناخت بیشتری از آن واقعه عظیم عزاداری کنم و تجربیاتم را از مطالعه آنها به اشتراک گذارم.
در پناه قرآن و عترت باشید